متون ساده به زبان آلمانی برای سطح مبتدی+ فایل صوتی و ترجمه
آموزش زبان آلمانی برای سطوح مبتدی یک چالش مهیج است که با استفاده از متون ساده، به یک تجربه یادگیری جذاب تبدیل میشود. این مقاله بر مبنای متون ساده، شما را به دنیای جذاب زبان آلمانی میکشاند.
هدف ما این است که با رویکرد ساده شما را در مسیر یادگیری زبان آلمانی همراهی کنیم. در اینجا، تمرکز بر راحتی و لذت از زبان آلمانی است، تا هر لحظه از این سفر زبانی برای شما لذتبخش باشد.
در ادامه میخوانید:
- اهمیت یادگیری زبان آلمانی با کمک متون ساده
- متون ساده آلمانی برای سطح مبتدی با موضوع: اطلاعات فردی
- متون ساده آلمانی برای سطح مبتدی با موضوع: خانواده
- متون ساده آلمانی برای سطح مبتدی با موضوع: مسافرت و تعطیلات
- متون ساده آلمانی برای سطح مبتدی با موضوع: مدرسه و دوستان
- متون ساده آلمانی برای سطح مبتدی با موضوع: هنر
- متون ساده آلمانی برای سطح مبتدی با موضوع: خرید و مهمانی
- شیوه یادگیری زبان آلمانی با کمک متون
- سخن پایانی
اهمیت یادگیری زبان آلمانی با کمک متون ساده
یادگیری زبان آلمانی با کمک متون ساده، علاوه بر افزایش مهارتهای زبانی، به شما امکانات و فرصتهای گستردهتری را در دنیای امروز ارائه میدهد.
افزایش توانایی ارتباط | امکان گفتگو با افراد آلمانیزبان و گسترش دایره دوستان و همکاران. |
تسلط بر زبان جهانی | استفاده از زبان آلمانی به عنوان یک زبان مهم در ارتباطات بینالمللی و تجاری. |
فراهم کردن شرایط برای تحصیل و کار | افزایش فرصتهای تحصیلی در دانشگاهها و ایجاد شانسهای شغلی. |
باز شدن درهای تازه به فرهنگ آلمانی | درک بهتر ادبیات، هنر و فرهنگ آلمان از طریق متون ساده. |
تقویت توانایی شنیداری و خواندن | استفاده از متون ساده به عنوان ابزاری برای تقویت مهارتهای شنیداری و خواندن. |
تحقق اهداف شخصی | دستیابی به اهداف شخصی مانند سفر به کشورهای آلمانیزبان یا تعامل با افراد آلمانی. |
تنوع در ذهنیت | اثر مثبت یادگیری زبان بر رشد ذهنی و تنوع در دیدگاه و تفکر.
بیشتر بدانید: چگونه یادگیری یک زبان جدید مغز ما را تغییر می دهد؟ |
متون ساده آلمانی برای سطح مبتدی با موضوع: اطلاعات فردی
۱. Vorstellung (کارایی)
Mein Name ist Anna. Ich komme aus Österreich und lebe seit drei Jahren in Deutschland. Ich bin 15 Jahre alt und habe zwei Geschwister: Meine Schwester heißt Klara und ist 13 Jahre alt, mein Bruder Michael ist 18 Jahre alt. ترجمه فارسیاسم من آنا است. من اهل اتریش هستم و سه سال است که در آلمان زندگی می کنم. من ۱۵ ساله هستم و دو خواهر و برادر دارم: اسم خواهرم کلارا است و ۱۳ سال دارد و برادرم مایکل ۱۸ سال دارد.
Wir wohnen mit unseren Eltern in einem Haus in der Nähe von München. Meine Mutter ist Köchin, mein Vater arbeitet in einer Bank. ترجمه فارسیما با پدر و مادرمان در خانه ای نزدیک مونیخ زندگی میکنیم. مادرم آشپز است، پدرم در بانک کار میکند.
Ich lese gerne und mag Tiere: Wir haben einen Hund, zwei Katzen und im Garten einen Teich mit Goldfischen. ترجمه فارسیمن مطالعه و حیوانات را دوست دارم: ما یک سگ، دو گربه و یک حوض با ماهی قرمز در باغ داریم.
Ich gehe auch gerne in die Schule, mein Lieblingsfach ist Mathematik. Physik und Chemie mag ich nicht so gerne. ترجمه فارسیاز مدرسه رفتن هم لذت می برم، درس مورد علاقه ام ریاضی است. من فیزیک و شیمی را زیاد دوست ندارم.
Nach der Schule gehe ich oft mit meinen Freundinnen im Park spazieren, manchmal essen wir ein Eis. ترجمه فارسیبعد از مدرسه اغلب با دوستانم در پارک قدم میزنم و گاهی بستنی میخوریم.
Am Samstag gehen wir oft ins Kino. Am Sonntag schlafe ich lange, dann koche ich mit meiner Mutter das Mittagessen.
ترجمه فارسیما اغلب شنبهها به سینما میرویم. یکشنبه دیر میخوابم و بعد با مادرم ناهار درست میکنم.
Nach dem Essen gehen wir mit dem Hund am See spazieren. Sonntag ist mein Lieblingstag! ترجمه فارسی بعد از شام با سگ کنار دریاچه به گردش می رویم. یکشنبه روز مورد علاقه من است!
|
۲. Länder und Nationalitäten (کشورها و ملیتها)
Jeden Donnerstag treffen sich die Schüler in der Wohnung von Bärbel Kästner in Berlin. Bärbel ist Deutschlehrerin und unterrichtet heute eine Gruppe von sechs Personen. ترجمه فارسیهر پنجشنبه دانشجویان در آپارتمان باربل کستنر در برلین گرد هم میآیند. باربل یک معلم آلمانی است و اکنون به یک گروه شش نفره آموزش میدهد.
Jack kommt aus den Vereinigten Staaten von Amerika und studiert in San Diego. Er macht gerade ein Auslandssemester in Berlin. ترجمه فارسیجک از ایالات متحده آمریکا میآید و در سندیگو تحصیل میکند. او در حال حاضر یک ترم را خارج از کشور، در برلین میگذراند.
Neben ihm sitzt Pawel aus Polen. Er besitzt eine Autowerkstatt in der Nähe der polnischen Stadt Stettin. ترجمه فارسیپاول از لهستان در کنار او نشسته است. او یک تعمیرگاه خودرو در نزدیکی شهر شجسین لهستان دارد.
An Donnerstagen fährt er mit dem Zug nach Berlin, um am Kurs teilzunehmen. Er hat seinen besten Freund, den Briten William, in Deutschland kennengelernt. ترجمه فارسیپنجشنبهها با قطار به برلین میرود تا در این دوره شرکت کند. او بهترین دوستش، بریتانیایی ویلیام، را در آلمان ملاقات کرد.
William lernt seit drei Jahren Deutsch bei Bärbel Kästner und liest gerne deutsche Bücher. ترجمه فارسیویلیام سه سال است که آلمانی را پیش باربل کستنر یاد میگیرد و از مطالعه کردن کتابهای آلمانی لذت میبرد.
Der Italiener Luigi hat Italien vor einigen Jahren verlassen. Er ist Koch und arbeitet in einem italienischen Restaurant in Berlin-Mitte. ترجمه فارسیلوئیجی ایتالیایی چند سال پیش ایتالیا را ترک کرد. او آشپز است و در یک رستوران ایتالیایی در برلین میته کار میکند.
Luigi möchte seine Deutschkenntnisse verbessern. Glücklicherweise kann er sich mit Carla gut unterhalten. ترجمه فارسیلوئیجی دوست دارد مهارتهای زبان آلمانی خود را بهبود ببخشد. خوشبختانه او میتواند مکالمه خوبی با کارلا داشته باشد.
Sie ist Schweizerin und Italienisch ist ihre Muttersprache. Deutsch ist, wie auch Italienisch, eine der Amtssprachen in der Schweiz. Deswegen will Carla ein gutes Sprachniveau erreichen. ترجمه فارسیاو (کارلا) سوئیسی است و زبان مادری او ایتالیایی است. آلمانی نیز مانند ایتالیایی یکی از زبانهای رسمی در سوئیس است. به همین دلیل کارلا میخواهد به سطح خوبی در (این) زبان دست یابد.
Zu guter Letzt gibt es noch Jean-Pierre aus Paris. In Frankreich hat er vor dreißig Jahren seine österreichische Ehefrau kennengelernt. ترجمه فارسیآخرین اما نه کم اهمیتترین، ژان پیر از پاریس است. او سی سال پیش در فرانسه با همسر اتریشی خود آشنا شد.
Vor drei Monaten sind sie zusammen nach Berlin gezogen, weil Jean-Pierre dort einen Job bei einer französischen Zeitung gefunden hat. ترجمه فارسیآنها سه ماه پیش با هم به برلین نقل مکان کردند زیرا ژان پیر در یک روزنامه فرانسوی در آنجا شغل پیدا کرد.
Es gefällt ihnen inzwischen sehr gut in Deutschland. ترجمه فارسیالان در آلمان خیلی دوست دارند.
|
۳. Mein Tag (روز من)
Ich bin Anna, bin 16 Jahre alt und Schülerin. Morgens stehe ich um kurz vor 7 Uhr auf. Aufwachen kann ich nicht von allein. ترجمه فارسی.من آنا هستم، ۱۶ ساله و دانشجو هستم. کمی قبل از ساعت ۷ صبح بیدار میشوم. من نمیتوانم به تنهایی (بدون ساعت زنگدار) از خواب بیدار شوم.
Ein Wecker klingelt mich aus dem Schlaf. Ich stehe auf und muss als erstes meistens auf die Toilette gehen. Ich wasche mir das Gesicht. Dann dusche ich, zuerst ganz warm und am Schluss mit kaltem Wasser. ترجمه فارسییک ساعت زنگدار زنگ میزند که بیدار شوم. بلند میشوم و اولین کاری که باید انجام دهم این است که به توالت بروم. صورتم را میشویم. سپس ابتدا با آب گرم و بعد با آب سرد دوش میگیرم.
So werde ich richtig wach. Zähne putzen muss auch sein, anschließend ziehe ich mich an. Meine Kleider habe ich mir schon am Abend davor zurecht gelegt. ترجمه فارسیواقعا من اینجوری بیدار میشوم. من باید مسواک هم بزنم و بعد لباس بپوشم. من از شب قبل لباسهایم را آماده کرده بودم.
Ich will morgens keine Zeit verlieren. So kann ich ein bisschen später aufstehen. ترجمه فارسیمن نمیخواهم هیچ زمانی از صبح را تلف کنم. بنابراین میتوانم کمی دیرتر بلند شوم.
Das Frühstück lasse ich nie aus, ich habe Hunger am Morgen. Meistens esse ich Müsli oder Toast mit Marmelade. ترجمه فارسیمن هرگز صبحانه را حذف نمیکنم زیرا صبحها گرسنه هستم. من معمولا غلات یا نان تست را با مربا میخورم.
Dazu trinke ich Tee oder Kaffee. Bevor ich in die Schule gehe, muss ich noch mein Bett machen. ترجمه فارسیبا آن چای یا قهوه مینوشم. قبل از رفتن به مدرسه باید تختخوابم را مرتب کنم.
Das dauert aber selten länger als eine oder zwei Minuten. Dann renne ich schon los zu meinem Schulbus. ترجمه فارسیاما این به ندرت بیش از یک یا دو دقیقه طول میکشد. سپس شروع به دویدن به سمت اتوبوس مدرسهام میکنم.
Nach der Schule esse ich zu Mittag und komme am Nachmittag heim. Dann muss ich meistens noch Hausaufgaben machen. ترجمه فارسیبعد از مدرسه ناهار میخورم و بعد از ظهر به خانه میآیم. سپس معمولاً باید تکالیف را انجام دهم.
Vor dem Abendessen habe ich noch Zeit um zu spielen oder um Freunde zu treffen. Dann essen wir gemeinsam zu Abend. Bevor ich ins Bett gehe, schaue ich ein bisschen fern. ترجمه فارسیقبل از شام هنوز هم برای بازی یا ملاقات با دوستان وقت دارم. بعد با هم شام میخوریم. قبل از اینکه بخوابم، کمی تلویزیون نگاه میکنم.
Dann gehe ich schlafen und schlafe von 22 Uhr bis morgens um 7. ترجمه فارسیسپس از ساعت ۱۰ شب تا ۷ صبح به رختخواب میروم و میخوابم.
|
۴. Neu in der Stadt (جدید در شهر)
Ich bin vor einem Monat in diese Stadt gezogen, um zu studieren. ترجمه فارسیمن یک ماه پیش برای تحصیل به این شهر نقل مکان کردم.
Ich wohne zusammen mit drei anderen Mädchen in einer Wohngemeinschaft. Unsere Wohnung ist nicht weit von der Universität entfernt, ich muss nur drei Stationen mit der U-Bahn fahren. ترجمه فارسیمن در یک آپارتمان مشترک با سه دختر دیگر زندگی میکنم. آپارتمان ما فاصله چندانی با دانشگاه ندارد، فقط باید سه ایستگاه را با مترو بروم.
Wenn das Wetter schön ist, gehe ich manchmal zu Fuß. Die Professoren an der Universität sind sehr nett, manche sind aber auch streng. Die Vorlesungen, die schon früh beginnen, mag ich nicht so gerne. Ich schlafe lieber lange. ترجمه فارسیوقتی هوا خوب است گاهی پیادهروی میکنم. اساتید دانشگاه خیلی خوب هستند؛ اما بعضیها از آنها هم سختگیر هستند. من واقعاً از کلاسهایی که (صبح) زود شروع میشوند خوشم نمیآید. ترجیح میدهم (تا) دیروقت بخوابم.
Mittags esse ich mit meinen Freundinnen in der Mensa. Das Essen ist nicht sehr gut, aber es kostet nicht viel. ترجمه فارسیناهار را با دوستانم در کافه تریا میخورم. غذا خیلی خوب نیست؛ اما هزینه زیادی ندارد.
In meiner Freizeit lese ich gerne, in meinem Zimmer stehen viele Bücher. Manchmal gehe ich in den Zoo und beobachte die Tiere. Früher hatte ich zwei Katzen, aber in der WG sind keine Haustiere erlaubt. ترجمه فارسیدر اوقات فراغتم دوست دارم مطالعه کنم، در اتاقم کتابهای زیادی وجود دارد. گاهی به باغ وحش میروم و حیوانات را تماشا میکنم. من قبلا دو گربه داشتم؛ اما (داشتن) هیچ حیوان خانگیای در آپارتمان مشترک مجاز نیست.
Wenn ich das Studium abgeschlossen habe, möchte ich als Tierärztin im Zoo arbeiten. ترجمه فارسیوقتی درسم را تمام کردم، دوست دارم در باغ وحش به عنوان دامپزشک کار کنم.
|
۵. Tagesablauf (روال روزانه)
Anna steht am Samstag um 8.00 Uhr auf. Sie duscht sich und putzt ihre Zähne. Zum Frühstück isst sie ein Butterbrot und trinkt Kaffee. ترجمه فارسیآنا روز شنبه ساعت ۸ صبح از خواب بیدار میشود. دوش میگیرد و دندانهایش را مسواک میزند. برای صبحانه ساندویچ میخورد و قهوه مینوشد.
Dann geht Anna einkaufen. Sie kauft Tomaten, Nudeln, Bananen, Milch und Orangensaft. Um 10.00 Uhr geht Anna mit ihrem Hund im Park spazieren. ترجمه فارسیسپس آنا به خرید میرود. او گوجه فرنگی، ماکارونی، موز، شیر و آب پرتقال میخرد. ساعت ۱۰ صبح آنا با سگش برای قدم زدن در پارک میروند.
Mittags kocht Anna Nudeln mit Tomatensoße. Zum Mittagessen trinkt sie Orangensaft. ترجمه فارسیبرای ناهار، آنا ماکارونی با سس گوجه فرنگی میپزد. او برای ناهار آب پرتقال مینوشد.
Nachmittags trifft sich Anna mit ihren Freundinnen Maria und Monika. Sie gehen in der Stadt spazieren und trinken Tee in einem Café. Dann geht Anna nach Hause und liest ein Buch. ترجمه فارسیبعد از ظهر آنا با دوستانش، ماریا و مونیکا، ملاقات میکند. آنها به گردش در شهر میروند و در یک کافه چای مینوشند. سپس آنا به خانه میرود و کتاب میخواند.
Am Abend isst sie ein Käsebrot und trinkt ein Glas Milch. Sie sieht sich im Fernsehen einen Film an. Um 22.00 Uhr ist Anna müde. Sie geht ins Bett und schläft sofort ein. ترجمه فارسیعصر یک ساندویچ پنیر میخورد و یک لیوان شیر مینوشد. او (سپس) در حال تماشای یک فیلم از تلویزیون است. ساعت ۱۰ شب آنا خسته است. او به رختخواب میرود و بلافاصله به خواب میرود.
|
۶. Freizeitgestaltung (فعالیتهای اوقات فراغت)
Caroline und Alexander sind sehr sportlich. Sie laufen fast jeden Tag zehn Kilometer, auch wenn es regnet. ترجمه فارسیکارولین و الکساندر بسیار اهل ورزش هستند. آنها تقریباً هر روز ده کیلومتر میدوند، حتی وقتی باران میبارد.
Manchmal gehen sie ins Fitness-Studio, jeden Freitag spielen sie Tennis. Im letzten Sommer sind sie oft mit dem Fahrrad zum Schwimmen an einen See gefahren. ترجمه فارسیگاهی به باشگاه میروند و هر جمعه تنیس بازی میکنند. تابستان گذشته آنها اغلب (مواقع) با دوچرخه به دریاچه میرفتند تا شنا کنند.
Im Winter können sie leider nicht schwimmen gehen, weil in der Nähe kein Hallenbad ist. ترجمه فارسی متأسفانه، آنها نمیتوانند در زمستان شنا کنند زیرا هیچ استخر سرپوشیدهای در این نزدیکی (آنها) وجود ندارد.
Veronika liebt Tiere. Ihre Freizeit verbringt sie im Tierheim: Sie putzt die Käfige der Kaninchen, spielt mit den Katzen und geht mit den Hunden spazieren. ترجمه فارسیورونیکا حیوانات را دوست دارد. او اوقات فراغت خود را در پناهگاه حیوانات میگذراند: قفس خرگوشها را تمیز میکند، با گربهها بازی می کند و همراه سگها به پیاده روی میرود.
Manchmal darf sie dem Tierarzt helfen, kranke Tiere zu versorgen. Das kann sie gut, und es macht ihr sehr viel Freude. Vielleicht wird sie später selbst Tierärztin werden. ترجمه فارسیگاهی اوقات به او اجازه داده میشود تا به دامپزشک کمک کند تا از حیوانات بیمار مراقبت کند. او در این کار خوب است و واقعاً از آن لذت میبرد. شاید بعداً خودش (نیز) دامپزشک شود.
Sebastian liegt in seiner Freizeit meistens auf dem Sofa und sieht fern. Manchmal liest er ein Buch oder hört Musik, aber dabei schläft er oft ein. ترجمه فارسیسباستین در اوقات فراغت خود معمولا روی مبل دراز میکشد و تلویزیون تماشا میکند. گاهی اوقات کتاب میخواند یا به موسیقی گوش میدهد، اما اغلب در حین انجام این کار به خواب میرود.
Wenn er hungrig ist, bestellt er sich eine Pizza beim Italiener und isst sie gleich aus dem Karton, damit er kein Geschirr abwaschen muss. ترجمه فارسی وقتی گرسنه است از رستوران ایتالیایی پیتزا سفارش میدهد و آن را در همان جعبه میخورد تا مجبور نباشد ظرفها را بشوید.
Seine Freunde finden, dass Sebastian ziemlich faul ist. Aber sie mögen ihn trotzdem. ترجمه فارسی دوستان او فکر میکنند که سباستین بسیار تنبل است. اما هنوز او را دوست دارند.
|
۷. Mein Leben (زندگی من)
Mein Name ist Andrea Müller und meine Familie lebt nicht gemeinsam an einem Ort, sondern ist über mehrere Bundesländer innerhalb Deutschlands verstreut. ترجمه فارسینام من آندره آ مولر است و خانواده من در یک مکان با هم زندگی نمیکنند؛ بلکه در چندین ایالت فدرال در آلمان در (قسمتهای مختلف) جدا از هم هستند (زندگی میکنند).
Ursprünglich komme ich aus Nordrhein-Westfalen und habe in Köln studiert. ترجمه فارسی من در اصل اهل نوردراین – وستفالن هستم و در کلن تحصیل کردم.
Nach Abschluss des Studiums fand ich jedoch nicht gleich eine Arbeit, die mir zusagte und so entschied ich mich, zunächst einmal ins Ausland zu gehen und Erfahrungen zu sammeln. ترجمه فارسیبا این حال، پس از اتمام تحصیل، بلافاصله نتوانستم شغلی را پیدا کنم که دوست داشته باشم، بنابراین تصمیم گرفتم به خارج از کشور بروم و تجربه کسب کنم.
Ich lebte zwei Jahre lang in den Niederlanden, wo es mir sehr gut gefiel und ich sowohl meine Englischkenntnisse verbessern, als auch die niederländische Sprache als neue Fremdsprache hinzulernen konnte. ترجمه فارسیمن دو سال در هلند زندگی کردم، جایی که واقعا از آن لذت بردم و توانستم مهارتهای زبان انگلیسی خود را بهبود بخشم و هلندی را به عنوان یک زبان خارجی جدید یاد بگیرم.
Mit dieser internationalen Berufserfahrung und den erweiterten Sprachkenntnissen fand ich eine Anstellung in Hessen. ترجمه فارسی با این تجربه حرفهای بین المللی و گسترش مهارتهای زبانی، شغلی در هسن پیدا کردم.
Dort lernte ich auch meinen Mann kennen, der ursprünglich aus Bayern stammt. Wir heirateten und bekamen zwei Söhne. ترجمه فارسیدر آنجا با شوهرم که اصالتا اهل بایرن است نیز آشنا شدم. ازدواج کردیم و صاحب دو پسر شدیم.
In Hessen haben wir uns inzwischen einen größeren Kreis an Freunden und Bekannten aufgebaut, unsere Familien leben jedoch noch immer größtenteils in Nordrhein-Westfalen und Bayern. ترجمه فارسیما اکنون دایره بزرگتری از دوستان و آشنایان در هسن درست کردهایم، اما اکثر افراد خانوادههای ما هنوز در نوردراین-وستفالن و بایرن زندگی میکنند.
Hinzu kommt, dass meine fünf Geschwister ebenfalls nicht in Nordrhein-Westfalen sesshaft geworden sind, sondern über die gesamte Bundesrepublik Deutschland verstreut leben. ترجمه فارسی علاوه بر این، پنج خواهر و برادر من نیز در نوردراین-وستفالن ساکن نشدهاند؛ بلکه در سراسر جمهوری فدرال آلمان پراکنده هستند.
Nur bei größeren Familienfesten und Geburtstagen sehen wir uns alle. Ich würde sehr gern in der Nähe meiner Eltern leben, da diese mittlerweile auch ziemlich alt sind und sicherlich bald Unterstützung benötigen. ترجمه فارسیما فقط در جشنها و تولدهای خانوادگی بزرگ همدیگر را میبینیم. من واقعاً دوست دارم با پدر و مادرم زندگی کنم؛ زیرا آنها اکنون بسیار پیر هستند و قطعاً به زودی به مراقبت نیاز خواهند داشت.
Auch unsere Kinder vermissen die Großeltern und Verwandten oft. Unsere mittelfristige Perspektive ist es daher, für meinen Mann und mich in der nächsten Zeit Arbeitsstellen und ein Haus in Nordrhein-Westfalen zu finden. ترجمه فارسیفرزندان ما نیز اغلب دلتنگ پدربزرگ و مادربزرگ و اقوام خود میشوند. بنابراین برنامه میانمدت ما یافتن شغل و خانه در نوردراین-وستفالن برای من و همسرم در آیندهای نزدیک است.
|
۸. Meine Woche (هفته من)
Von Montag bis Freitag besuche ich vormittags die Schule. Der Unterricht dauert meistens bis um 13 Uhr. ترجمه فارسیمن از دوشنبه تا جمعه صبحها به مدرسه میروم. کلاسها معمولا تا ساعت ۱۳ ادامه دارد.
Manchmal habe ich nach der Mittagspause noch einmal Unterricht. In der Mittagspause können wir essen oder uns ausruhen. ترجمه فارسیگاهی اوقات بعد از استراحت (برای) ناهار، کلاس دیگری دارم. در زمان استراحت (برای) ناهار میتوانیم غذا بخوریم یا استراحت کنیم.
Viele machen auch ihre Hausaufgaben in der Mittagspause. Nach der Schule muss ich die Hausaufgaben machen. ترجمه فارسی بسیاری از افراد در زمان استراحت (برای) ناهار نیز تکالیف خود را انجام میدهند. بعد از مدرسه باید تکالیفم را انجام دهم.
Dafür brauche ich meistens nicht sehr viel Zeit. Oft nur eine Stunde. Danach habe ich Freizeit und kann machen, was ich möchte. ترجمه فارسیمن معمولاً برای این کار به زمان زیادی نیاز ندارم. اغلب فقط یک ساعت. بعد از آن وقت آزاد دارم و میتوانم هر کاری (که) بخواهم انجام دهم.
Montags gehe ich am Nachmittag zum Sport. Ich spiele Tennis. Viele meiner Freunde machen Sport nach der Schule. Manche haben auch Musikunterricht. ترجمه فارسی دوشنبهها بعد از ظهر به ورزش میروم. من تنیس بازی میکنم. خیلی از دوستانم بعد از مدرسه ورزش میکنند. برخی نیز (کلاس) آموزش موسیقی دارند.
Dienstag und Donnerstag gehe ich außerdem zum Fußballtraining. Ich spiele mit meinem Bruder und vielen Freunden in einer Mannschaft. ترجمه فارسیسه شنبه و پنج شنبه هم به تمرین فوتبال میروم. من با برادرم و بسیاری از دوستانم در یک تیم بازی میکنم.
Am Samstag oder am Sonntag sind oft Spiele gegen die anderen Fußballvereine, das macht am meisten Spaß. ترجمه فارسیاغلب بازیهایی با سایر باشگاههای فوتبال در روز شنبه یا یکشنبه برگزار میشود که از همه جالبتر است.
Abends esse ich gemeinsam mit meiner Familie. Anschließend kann ich noch ein wenig am Computer spielen oder mir einen Film ansehen. ترجمه فارسیعصر با خانواده غذا میخورم. بعد از آن میتوانم کمی با کامپیوتر بازی کنم یا فیلم تماشا کنم.
Während der Woche gehe ich selten nach 22 Uhr schlafen, weil ich früh am Morgen aufstehen muss. ترجمه فارسی در طول هفته من به ندرت بعد از ساعت ۱۰ شب به خواب میروم؛ زیرا باید صبح زود بیدار شوم.
Denn die Schule beginnt bei mir schon um 7:45 Uhr. Mittwoch nachmittags habe ich kein besonderes Programm, meistens treffe ich Freunde oder mache Erledigungen mit meiner Mutter. ترجمه فارسیچون مدرسه برای من ساعت ۷:۴۵ صبح شروع میشود. بعدازظهرهای چهارشنبه برنامه خاصی ندارم، معمولاً با دوستانم ملاقات میکنم یا با مادرم کار میکنم.
Samstag und Sonntag ist keine Schule. Aber oft muss ich für Schularbeiten oder Tests lernen. So habe ich meistens auch am Wochenende etwas für die Schule zu erledigen. ترجمه فارسیشنبه و یکشنبه مدرسه تعطیل است. اما اغلب مجبورم برای کارهای مدرسه یا آزمون درس بخوانم. بنابراین من معمولاً در تعطیلات آخر هفته کاری برای مدرسه دارم.
Aber es bleibt doch Zeit für einen Besuch bei meiner Großmutter. Manchmal sind wir auch bei meinem Onkel zum Essen eingeladen oder wir machen einen Ausflug aufs Land. ترجمه فارسی اما هنوز فرصتی برای دیدار با مادربزرگم هست. گاهی (نیز) ما را برای شام نزد عمویم دعوت میشویم یا به سفری به کشور (دیگری) میرویم.
|
۹. Ich bin Tom (من تام هستم)
Hallo! Ich bin Tom Maier. Ich bin 13 Jahre alt und Schüler. In der Schule mag ich besonders Englisch, Französisch und Sport. ترجمه فارسیسلام! من تام مایر هستم. من ۱۳ سال دارم و دانشجو هستم. در مدرسه به طور خاصی انگلیسی، فرانسوی و ورزش را دوست دارم.
Meine Lehrer sind sehr nett. Ich wohne in Stuttgart, Bahnhofstraße 20, 70001 Stuttgart. Ich habe ein Handy! Die Handy-Nummer ist 1234/567890. ترجمه فارسی معلمهای من خیلی خوب هستند. من در اشتوتگارت، خیابان بانهوف ۲۰، ۷۰۰۰۱ Stuttgart زندگی میکنم. من یک تلفن همراه دارم! شماره تلفن همراه من ۱۲۳۴/۵۶۷۸۹۰ است.
Meine Hobbys sind Fußball, Schwimmen und Computerspiele. Mein Vater ist Zahnarzt von Beruf, meine Mutter ist Zahnärztin. ترجمه فارسیسرگرمیهای من فوتبال، شنا و بازیهای کامپیوتری هستند. شغل پدرم دندانپزشکی است، مادرم (هم) دندانپزشک است.
Meine Eltern haben eine Zahnarztpraxis in der Königstraße in Stuttgart. ترجمه فارسی والدین من یک مطب دندانپزشکی در خیابان کونیگ در اشتوتگارت دارند.
Ich habe einen Bruder und eine Schwester. Mein Bruder ist 20 Jahre alt und möchte auch Zahnarzt werden. ترجمه فارسیمن یک برادر و یک خواهر دارم. برادر من ۲۰ ساله است و (او) نیز میخواهد دندانپزشک شود.
Er studiert Zahnmedizin. Meine Schwester möchte Tierärztin werden. Sie studiert noch nicht, denn sie ist erst 16 Jahre alt. ترجمه فارسی او در رشته دندانپزشکی تحصیل میکند. خواهرم میخواهد دامپزشک شود. او هنوز درس نمیخواند چون فقط ۱۶ سال دارد.
|
۱۰. Susanne schreibt einen Brief (سوزان نامه مینویسد)
Lieber Thomas! ترجمه فارسیتوماس عزیز!
Jetzt bist du weit weg! Ich bin sehr unglücklich! Wie geht es dir in Hamburg? Hast du nette Kollegen in der Bank? Ist der Chef nett? ترجمه فارسیحالا تو خیلی دور هستی! من خیلی ناراضی هستم! در هامبورگ حالت چطور است؟ آیا همکاران خوبی در بانک داری؟ آیا رئیس خوب است؟
Hast du schon eine Wohnung? Ist die Wohnung teuer? Ich arbeite schon zwei Wochen im Goethe-Gymnasium in München. ترجمه فارسی آیا آپارتمان داری؟ آیا این آپارتمان گران است؟ من دو هفته است که در گوته-ژیمنازیوم مونیخ کار میکنم.
Die Kollegen und Kolleginnen sind sehr freundlich. Die Schülerinnen und Schüler sind auch sehr nett. München ist schön! Das Wetter ist gut. ترجمه فارسیهمکاران بسیار صمیمی هستند. دانش آموزان نیز بسیار خوب هستند. مونیخ زیباست! آب و هوا خوب است.
Aber meine Katze “Mimi” ist krank! Das ist schrecklich. Heute Abend gehe ich ins Theater. ترجمه فارسی اما گربه من «میمی» مریض است! این افتضاح است. امشب به تئاتر میروم.
Herzliche Grüße ترجمه فارسیبا احترام
Deine Susanne ترجمه فارسیسوزان تو
Viele Grüße von Mimi! ترجمه فارسیدرود فراوان از طرف میمی!
|
۱۱. Struppi (استروپی)
Jan hat einen kleinen Hund. Er heißt Struppi und ist noch jung. Er hat ein weißes Fell und kleine, spitze Ohren. ترجمه فارسیجان یک سگ کوچک دارد. اسمش استروپی است و هنوز جوان است. او (شبیه) یک خز سفید است و گوشهای کوچک و نوک تیز دارد.
Jan spielt viel mit ihm. Junge Hunde wollen noch viel unternehmen und so geht Jan jeden Tag mit ihm spazieren. ترجمه فارسیجان خیلی با او (سگ) بازی میکند. سگ جوان هنوز هم میخواهد کارهای زیادی انجام دهد؛ بنابراین جان هر روز با او به پیاده روی میرود.
Struppi hat immer Hunger. Er bekommt morgens seine Hundekuchen, aber mittags will er schon wieder etwas essen. ترجمه فارسیاستروپی همیشه گرسنه است. او صبح بیسکویت سگش را میگیرد؛ اما میخواهد دوباره در وقت ناهار چیزی بخورد.
Jan gibt ihm aber nichts. Erst am Abend bekommt Struppi noch eine Mahlzeit. ترجمه فارسی اما جان چیزی به او نمیدهد. استروپی تا عصر (دیگر) یک وعده غذایی دیگر نمیگیرد.
Struppi schläft in einem runden Korb. Dort fühlt er sich sehr wohl. Wenn Jan in der Schule ist, ist Struppi traurig und wartet auf ihn. ترجمه فارسیاستروپی در یک سبد گرد میخوابد. او آنجا خیلی احساس راحتی میکند. وقتی جان در مدرسه است، استروپی غمگین است و منتظر اوست.
Er freut sich sehr, wenn sein Freund wieder zurück nach Hause kommt. ترجمه فارسی وقتی دوستش به خانه برمیگردد خیلی خوشحال میشود.
Jan möchte nie mehr ohne Hund leben. ترجمه فارسیجان دیگر هرگز نمیخواهد بدون سگ زندگی کند.
|
۱۲. Martin, Leonie und Christian (مارتین، لئونی و کریستین)
Martin Stubbe ist 15 Jahre alt. Er lebt mit seinen Eltern und seiner Schwester in Berlin. Sie wohnen in einer großen Wohnung im Zentrum. ترجمه فارسیمارتین استاب ۱۵ ساله است. او با پدر و مادر و خواهرش در برلین زندگی میکند. آنها در یک آپارتمان بزرگ در مرکز زندگی میکنند.
Martins Vater ist Arzt. Seine Mutter ist Krankenschwester. Martin lernt Mathe und Biologie gern. Er spielt Fußball. Seine Schwester ist 17 Jahre alt. Sie lernt Englisch gern und spielt Tennis. ترجمه فارسی پدر مارتین پزشک است. مادرش پرستار است. مارتین از یادگیری ریاضی و زیست شناسی لذت میبرد. او فوتبال بازی میکند. خواهرش ۱۷ ساله است. او از یادگیری زبان انگلیسی و بازی تنیس لذت میبرد.
Leonie Klein ist 21 Jahre alt. Sie kommt aus Frankfurt am Main. Sie studiert Betriebswirtschaft an der Ludwig-Maximillians-Universität in München. ترجمه فارسیلئونی کلاین ۲۱ ساله است. او از فرانکفورت آم ماین میآید. او در رشته مدیریت بازرگانی در دانشگاه لودویگ ماکسیمیلیان مونیخ تحصیل میکند.
Sie wohnt mit ihren beiden Freundinnen in einer kleinen Wohnung in Garching. Leonie arbeitet jeden Samstag in einem Restaurant als Kellnerin. ترجمه فارسیراو با دو دوستش در یک آپارتمان کوچک در گارچینگ زندگی میکند. لئونی هر شنبه به عنوان پیشخدمت در یک رستوران کار میکند.
Die drei Studentinnen lieben das Nachtleben in München und die vielen Partys. ترجمه فارسی این سه دانشجو عاشق زندگی شبانه در مونیخ و مهمانیهای فراوان هستند.
Christian Hart ist 28 Jahre alt. Er ist Logistiker von Beruf. Er arbeitet bei Mercedes in Stuttgart. Er wohnt nicht in Stuttgart. Er lebt mit seiner Frau und seinen zwei Kindern in Kirchheim unter Teck. ترجمه فارسیکریستین هارت ۲۸ ساله است. او در حرفه تدارکات است. او در مرسدس در اشتوتگارت کار میکند. او در اشتوتگارت زندگی نمیکند. او با همسر و دو فرزندش در کیرشهایم آنتر تک زندگی میکند.
Seine Frau ist 26 Jahre alt. Sie ist Germanistin von Beruf. Sie arbeitet an der Pädagogischen Hochschule in Ludwigsburg. ترجمه فارسی همسرش ۲۶ سال دارد. او یک محقق آلمانی در شغل است. او در دانشگاه آموزش در لودویگزبورگ کار میکند.
An den Wochenenden macht Familie Hart Ausflüge. ترجمه فارسی در تعطیلات آخر هفته، خانواده هارت به سفر میروند.
|
۱۳. Brief an Marion (نامهای به ماریون)
Hallo Marion, ترجمه فارسیسلام ماریون،
ich bin es, dein Daniel. Ich hoffe, es geht dir gut. Ich wohne jetzt in Berlin, hier habe ich einen tollen Arbeitsplatz gefunden. ترجمه فارسیمن هستم، دانیال تو. امیدوارم حالت خوب باشد. من اکنون در برلین زندگی میکنم و یک شغل عالی در اینجا پیدا کردهام.
Ich bin sehr glücklich mit meiner neuen Arbeit. Meine Arbeitskollegen sind sehr nett. Sie haben mich mit offenen Armen empfangen. ترجمه فارسیاز شغل جدیدم بسیار خوشحال هستم. همکاران من خیلی خوب هستند. آنها با آغوش باز از من استقبال کردند.
Jeden Tag lerne ich etwas dazu. Heute haben sie mir gezeigt, wie ich Pakete mit einem Automaten verschicke. Das ist wirklich aufregend. ترجمه فارسی هر روز چیز جدیدی یاد میگیرم. امروز آنها به من نشان دادند که چگونه بستهها را با استفاده از دستگاه ارسال کنم. این واقعا هیجان انگیز است.
Meine Arbeit ist gut, und mit meiner Freundin bin ich sehr glücklich. Wir wohnen jetzt zusammen in Berlin. Sie arbeitet als Verkäuferin. ترجمه فارسیکارم خوب است و از دوست دخترم خیلی راضی هستم. ما الان با هم در برلین زندگی میکنیم. او به عنوان یک فروشنده کار میکند.
Sie arbeitet immer am Morgen, ich muss oft am Abend arbeiten. Wir sehen uns leider nicht so oft. Wir genießen aber jede Minute zusammen und reden viel miteinander. ترجمه فارسی او همیشه صبحها کار میکند، من اغلب باید عصرها کار کنم. متأسفانه ما اغلب همدیگر را نمیبینیم. اما ما از هر دقیقه با هم بودن لذت میبریم و با هم زیاد صحبت میکنیم.
|
۱۴. Der Weg zum Supermarkt (راه سوپرمارکت)
Tina ist neu in der Stadt und kennt sich noch nicht aus. Sie möchte gerne etwas zu essen und zu trinken kaufen, weiß aber nicht, wo sie einkaufen kann. ترجمه فارسیتینا تازه وارد شهر شده است و هنوز مسیرها را نمیشناسد. او دوست دارد چیزی برای خوردن و نوشیدن بخرد؛ اما نمیداند از کجا خرید کند.
Im Treppenhaus trifft sie ihren neuen Nachbarn Ben. Hallo, ich bin Ben. Bist du neu hier?, fragt Ben. Ja, ich wohne erst seit gestern hier. ترجمه فارسیاو همسایه جدیدش، بن، را در راه پله ملاقات میکند. بن میپرسد: «سلام، من بن هستم. در اینجا جدید هستید؟ (تینا میگوید:) بله، من از دیروز است که در اینجا زندگی میکنم.
Ich heiße Tina. Kannst du mir sagen, wo der nächste Supermarkt ist?, möchte Tina wissen. Lass uns zusammen gehen, ich wollte auch gerade los und ein paar Kleinigkeiten besorgen. ترجمه فارسی اسم من تینا است. میتوانید به من بگویید نزدیکترین سوپرمارکت کجاست؟ تینا میخواهد بداند. (بن میگوید:) بیا با هم بریم، من هم میخواستم بروم و چند چیز کوچک بخرم.
Dann kann ich dir den Weg zeigen.” “Das klingt gut, danke.” ترجمه فارسی«پس میتوانم راه را به تو نشان دهم.» (تینا میگوید:) «به نظر خوب میآید، متشکرم.»
Also machen die beiden sich gemeinsam auf den Weg zum Supermarkt, um ihre Einkäufe zu erledigen. ترجمه فارسیبنابراین هر دو با هم به سوپرمارکت رفتند تا خرید خود را انجام دهند.
|
۱۵. Wir sind umgezogen (ما نقل مکان کردهایم)
Vor kurzem sind wir umgezogen. „Wir“ – das sind mein Mann und ich und unsere zwei Kinder. Zuerst wollten wir nur eine größere Wohnung, um zu Viert mehr Platz zu haben. ترجمه فارسیما اخیرا نقل مکان کردیم. «ما»، من و شوهرم و دو فرزندمان هستیم. در ابتدا فقط یک آپارتمان بزرگتر میخواستیم تا بتوانیم فضای بیشتری برای چهار نفر داشته باشیم.
Dann sind wir aber zufällig auf ein kleines Haus mit einem kleinen Garten gestoßen und haben uns sofort darin verliebt und uns dafür entschieden, dort einzuziehen. ترجمه فارسی اما بعد به طور تصادفی با خانهای کوچک با یک باغ کوچک روبرو شدیم و بلافاصله عاشق آن شدیم و تصمیم گرفتیم به آن جا نقل مکان کنیم.
Jetzt kann jedes Kind ein eigenes Zimmer haben und es gibt sogar ein Büro für die beiden Eltern. Noch dazu werden wir einen Sandkasten im Garten einrichten, sodass die Kinder dort spielen können mit den Freunden, die sie hoffentlich in der Umgebung finden. ترجمه فارسیدر حال حاضر هر بچه میتواند اتاق خود را داشته باشد و حتی یک دفتر برای هر دو والدین وجود دارد. همچنین یک گودال شنی در باغ درست میکنیم تا بچهها بتوانند با دوستانی که امیدواریم در آن منطقه پیدا کنند، در آنجا بازی کنند.
Im Moment gibt es noch ein großes Durcheinander im Haus, viele Kartons sind noch nicht ausgepackt, aber das wird sich bald ändern. Wir sind alle sehr froh. ترجمه فارسیدر حال حاضر هنوز هرج و مرج زیادی در خانه وجود دارد، بسیاری از جعبهها هنوز باز نشدهاند، اما به زودی تغییر خواهد کرد. همه ما خیلی خوشحال هستیم.
|
۱۶. Mein Tag (روز من)
Mein Name ist Nadja Müller. Jeden Tag stehe ich um 6:00 Uhr auf. Noch bevor ich ins Bad gehe, schalte ich die Kaffeemaschine ein. ترجمه فارسینام من ناجا مولر است. هر روز ساعت ۶ صبح بیدار میشوم. قبل از رفتن به حمام، قهوه ساز را روشن میکنم.
Ohne meinen Kaffee am Morgen habe ich den ganzen Tag schlechte Laune. Das ist nicht gut für meinen Job. ترجمه فارسی بدون قهوه صبح، تمام روز حالم بد است. این برای کار من خوب نیست.
Ich arbeite in einem Kindergarten und da gehört gute Laune sozusagen zur Berufsbeschreibung dazu. Die Kinder sind sehr neugierig und lernen gerne durch Spiele und Geschichten. ترجمه فارسیمن در یک مهدکودک کار میکنم و حال خوب داشتن بخشی از وظایف شغلی است. بچهها بسیار کنجکاو هستند و از یادگیری از طریق بازی و داستان لذت میبرند.
Wir lesen und singen, malen und basteln und wenn die Kleinen ihren Mittagsschlaf machen, kümmern wir Erzieherinnen uns um die Büroarbeit. ترجمه فارسیما آهنگ و آواز میخوانیم، نقاشی میکنیم و کاردستی درست میکنیم. و وقتی بچههای کوچک چرت بعدازظهر خود میزنند، ما معلمان به کارهای اداری رسیدگی میکنیم.
Abends nach der Arbeit treffe ich mich oft mit Freunden oder gehe zum Sport. Am Wochenende kann ich gut abschalten und entspannen. ترجمه فارسیعصرها بعد از کار اغلب با دوستانم دیدار میکنم یا برای ورزش میروم. در آخر هفته میتوانم بیکار باشم و استراحت کنم.
|
۱۷. Was will Tom? (تام چه میخواهد؟)
Tom will am Samstag in die Disko gehen. Kann Tom tanzen? Tom kann tanzen. Tom möchte Anne und John abholen. ترجمه فارسیتام میخواهد شنبه به دیسکو برود. آیا تام میتواند برقصد؟ تام میتواند برقصد و تام میخواهد آن و جان را (نیز) ببرد.
Tom möchte mit Anna und John in die Disko gehen. Tom muss fünf Kilometer in die Stadt fahren. Hat Tom genug Benzin? Nein, Tom muss tanken. Tom will nicht tanken, das Benzin ist teuer. ترجمه فارسی تام میخواهد با آنا و جان به دیسکو برود. تام باید پنج کیلومتر تا شهر برود. آیا تام بنزین کافی دارد؟ نه، (باک بنزین) تام باید پر شود. تام نمیخواهد (باک) بنزین را پر کند زیرا بنزین گران است.
Er fragt seinen Vater: “Darf ich heute dein Auto nehmen?” Der Vater sagt: “Du darfst das Auto nehmen. Aber komm bitte bis um Mitternacht wieder heim!” ترجمه فارسیاز پدرش میپرسد: «میتوانم امروز ماشینت را ببرم؟» پدر میگوید: «میتوانی ماشین را ببری، اما لطفا تا نیمهشب به خانه بیا!»
Tom fährt los. Er denkt: “Ich soll um Mitternacht wieder zu Hause sein. Das ist blöd. Aber ich muss nicht tanken. Das ist toll!” ترجمه فارسی تام رانندگی میکند. او فکر میکند: «قرار است تا نیمه شب خانه باشم. این احمقانه است. اما من مجبور نیستم بنزین بنزنم. عالی است!»
|
۱۸. Meine erste Wohnung (اولین آپارتمان من)
Lange habe ich hart gearbeitet und auf die Kaution für meine erste eigene Wohnung gespart. Jetzt habe ich eine kleine Wohnung gefunden, die ich bezahlen kann. ترجمه فارسیمن برای یک مدت طولانی سخت کار کردم و (برای) اولین آپارتمانم سپردهای را پس انداز کردم. اکنون یک آپارتمان کوچک پیدا کردهام که توانایی خرید آن را دارم.
Sie hat 50 Quadratmeter: Ein Schlafzimmer, eine Wohnküche, ein Badezimmer und eine Toilette. ترجمه فارسی دارای ۵۰ متر مربع (است): یک اتاق خواب، یک آشپزخانه-اتاق نشیمن، یک حمام و یک سرویس بهداشتی.
Für die Miete bezahle ich 450 Euro. Strom, Gas und Internet bezahle ich extra. Außerdem musste ich 1200 Euro Kaution bezahlen, die ich wieder bekomme, wenn ich ausziehe und ich die Wohnung sauber und ohne Schäden übergebe. ترجمه فارسیمن ۴۵۰ یورو برای اجاره پرداخت میکنم. هزینه برق و گاز و اینترنت اضافه را میدهم. همچنین باید مبلغ ۱۲۰۰ یورو ودیعه پرداخت کنم که پس از نقل مکان و تحویل آپارتمان تمیز و بدون آسیب آن را پس میگیرم.
Besonders gefällt mir, dass es hinter dem Wohnhaus eine große Wiese gibt, auf der ich mich im Sommer sonnen lassen kann. Vor dem Haus gibt es ترجمه فارسیمن به خصوص دوست دارم که یک چمنزار بزرگ پشت خانه وجود داشته باشد که بتوانم در تابستان در آن آفتاب بگیرم.
für jeden Bewohner einen Parkplatz mit einer Stromtankstelle. Auf dem Dach gibt es eine Solaranlage, die dafür den Strom produziert. ترجمه فارسییک پارکینگ با یک ایستگاه شارژ برای هر ساکن در جلوی خانه وجود دارد. یک سلول خورشیدی روی پشت بام وجود دارد که برق تولید میکند.
Seit einer Woche wohne ich jetzt hier. Gestern sind die letzten Möbel gekommen und jetzt ist die Wohnung schön eingerichtet. ترجمه فارسیالان یک هفته است که اینجا زندگی میکنم. آخرین اثاثیهها دیروز رسید و آپارتمان اکنون به خوبی مبله شده است.
Morgen feiere ich mit Freunden und den Nachbarn eine Einweihungsparty. Für die Party habe ich einen Kuchen gebacken und Brötchen vorbereitet. ترجمه فارسی فردا با دوستان و همسایهها یک مهمانی خانهگرمی دارم. من یک کیک پختم و رولهایی (را نیز) برای مهمانی آماده کردم.
Ich hoffe, dass ich mich mit meinen neuen Nachbarn gut verstehen werde und wir uns in Zukunft gegenseitig helfen. ترجمه فارسیامیدوارم با همسایههای جدیدم به خوبی کنار بیایم و در آینده به هم کمک کنیم.
|
۱۹. Hausputz (تمیز کردن خانه)
Anna und Olaf wollen heute das Haus putzen. Sie teilen sich dabei die Arbeit. Anna kümmert sich um Bad und Küche und Olaf putzt das Schlafzimmer. ترجمه فارسیآنا و اولاف امروز میخواهند خانه را تمیز کنند. آنها کار را به تقسیم میکنند. آنا حمام و آشپزخانه را انتخاب میکند و اولاف اتاق خواب را تمیز میکند.
Zuerst erledigt Anna den Abwasch. Danach trocknet sie das saubere Geschirr ab. Anschließend muss der Boden gefegt werden. Das geht am besten mit einem Besen. ترجمه فارسیاول آنا ظرفها را میشوید. سپس ظروف تمیز را خشک میکند. سپس زمین باید جارو شود. بهتر است این کار با جارو انجام شود.
Im Bad gibt es noch mehr Arbeit für Anna. Sie muss mit einem Schwamm die Badewanne putzen und den Boden sauber wischen. ترجمه فارسیعلاوه بر اینها کار بیشتری برای آنا در حمام وجود دارد. او باید وان حمام را با یک اسفنج تمیز کند و زمین را (نیز) تمیز کند.
Olaf saugt währenddessen das Schlafzimmer mit dem Staubsauger. Anschließend beginnt er, mit einem Tuch Staub zu wischen. Nachdem er das getan hat, muss er noch die Betten frisch beziehen. ترجمه فارسیدر همین حین، اولاف اتاق خواب را جاروبرقی میکشد. سپس شروع به پاک کردن گرد و غبار با پارچه میکند. بعد از اینکه این کار را انجام داد، هنوز باید تختها را مرتب کند.
Dann ist das Haus wieder schön sauber. ترجمه فارسیسپس خانه دوباره زیبا و تمیز خواهد شد.
|
متون ساده آلمانی برای سطح مبتدی با موضوع: خانواده
۲۰. Meine Familie (خانواده من)
Ich habe sehr viele Verwandte, die ich auch fast alle kenne. Meine Familie ist groß, weil meine Eltern beide viele Geschwister haben. ترجمه فارسیمن اقوام زیادی دارم که تقریباً همه آنها را میشناسم. خانواده من پرجمعیت است؛ زیرا پدر و مادرم هر دو خواهر و برادر(های) زیادی دارند.
Meine Mutter hat vier Schwestern. Sie ist die jüngste. Die Kinder meiner Tanten sind meine Cousinen und Cousins. Sie leben nicht alle in meiner Umgebung, manche wohnen sehr weit entfernt. Aber zu Familienfeiern kommen meistens alle angereist. ترجمه فارسی مادرم چهار خواهر دارد. او جوانترین است. بچههای خالههایم، پسر عموی من هستند. همه آنها در محله زندگی من زندگی نمیکنند، برخی از آنها بسیار دور زندگی میکنند. اما معمولا همه (آنها) به جشنهای خانوادگی میآیند.
Auch mein Vater hat nicht nur einen Bruder oder eine Schwester, sondern insgesamt 4 Geschwister. Mein ältester Onkel ist aber schon gestorben. Er ist auch der einzige, der keine Kinder hatte. ترجمه فارسیپدر من فقط یک برادر یا یک خواهر ندارد، بلکه در مجموع چهار خواهر و برادر دارد؛ اما بزرگترین عمویم قبلا فوت کرده است. او همچنین تنها کسی است که بچهدار نشد.
Ich habe auch von der Seite meines Vaters viele Cousins und Cousinen. Aber meine liebste Cousine ist die Tochter meiner ältesten Tante, der Schwester meiner Mutter. ترجمه فارسیمن از طرف پدرم هم پسرعموهای زیادی دارم. اما دختر عموی مورد علاقه من دختر عمه بزرگم، خواهر مادرم است.
Ich mag alle Kinder meiner Onkel und Tanten, ob Söhne oder Töchter. Wir verstehen uns sehr gut, auch wenn wir sehr unterschiedlich sind. ترجمه فارسیمن همه بچه(های) عموها و عمههایم را دوست دارم؛ چه پسر و چه دختر. ما خیلی خوب با هم کنار میآییم؛ حتی اگر خیلی متفاوت باشیم.
Meine Onkel und Tanten kümmern sich sehr um die anderen in der Familie. Auch um mich und meine Geschwister als ihre Nichten und Neffen. ترجمه فارسی عموها و عمههایم خیلی به بقیه خانواده اهمیت میدهند. همچنین در مورد من و خواهر و برادرم به عنوان خواهرزاده و برادرزاده آنها.
Ich habe eine Schwester und einen Bruder. Ich bin die mittlere. ترجمه فارسی من یک خواهر و یک برادر دارم. من وسطی هستم.
Meine Großeltern sind nicht mehr alle am Leben. Meine Großmutter ist schon 90 Jahre alt. Ihr Ehemann, also mein Großvater, ist vor zwei Jahren gestorben. Er war schon 93. Sie haben sehr viele Enkel und Enkelinnen. ترجمه فارسیپدربزرگ و مادربزرگ من دیگر زنده نیستند. (دیگر) مادربزرگ من در حال حاضر ۹۰ سال دارد. شوهرش، پدربزرگ (دیگر) من، دو سال پیش فوت کرد. او ۹۳ سال داشت. آنها نوههای زیادی دارند.
|
۲۱. متن کوتاه آلمانی Meine Familie (خانواده من)
Zu meiner Familie gehören vier Personen. Die Mutter bin ich und dann gehört natürlich mein Mann dazu. Wir haben zwei Kinder, einen Sohn, der sechs Jahre alt ist und eine dreijährige Tochter. ترجمه فارسیدر خانوادهام چهار نفر وجود دارند. من مادر هستم و البته (که) شوهرم هم بخشی از آن (خانواده) است. ما دو فرزند داریم، یک پسر شش ساله و یک دختر سه ساله.
Wir wohnen in einem kleinen Haus mit einem Garten. Dort können die Kinder ein bisschen spielen. Unser Sohn kommt bald in die Schule, unsere Tochter geht noch eine Zeit lang in den Kindergarten. ترجمه فارسیما در یک خانه کوچک با یک باغ زندگی میکنیم. بچهها میتوانند در آنجا کمی بازی کنند. پسرمان به زودی به مدرسه میرود و دخترمان مدتی است که به مهدکودک میرود.
Meine Kinder sind am Nachmittag zu Hause. So arbeite ich nur halbtags. ترجمه فارسیچههای من بعد از ظهر (در) خانه هستند. به همین دلیل من فقط پاره وقت کار میکنم.
Eigentlich gehören zu unserer Familie auch noch die Großeltern. Sie wohnen nicht bei uns. Sie haben ein Haus in der Nähe. Die Kinder gehen sie oft besuchen. ترجمه فارسیدر واقع، خانواده ما شامل پدربزرگ و مادربزرگ نیز میشود. آنها با ما زندگی نمیکنند؛ (بلکه) آنها خانهای نزدیک (به ما) دارند. بچهها اغلب اوقات به ملاقات آنها میروند.
|
۲۲. Maria und ihre Familie (ماریا و خانوادهاش)
Mein Name ist Maria. Ich bin 30 Jahre alt. Zu meiner Familie gehören außer mir noch drei weitere Personen. Mein Mann Markus ist 31 Jahre alt. ترجمه فارسیاسم من ماریا است. من ۳۰ سال دارم. خانواده من شامل سه نفر دیگر به جز من هستند. شوهر من، مارکوس، ۳۱ ساله است.
Wir haben zwei Kinder. Unser Sohn Heinrich ist drei Jahre alt. Unsere Tochter Valerie ist ein Jahr alt. Wir haben auch einen Hund und zwei Katzen. Der Hund heißt Maya und die Katzen Lana und Micki. ترجمه فارسی ما دو فرزند داریم. پسر ما، هاینریش، سه ساله است. دختر ما، والری، یک ساله است. یک سگ و دو گربه هم داریم. نام این سگ مایا و گربهها لانا و میکی هستند.
Wir wohnen in einem Dorf. Die Stadt ist nicht weit von uns entfernt. Unser Haus ist klein und hat einen Garten. Dort spielen die Kinder gerne. ترجمه فارسیما در یک روستا زندگی میکنیم. شهر از ما دور نیست. خانه ما کوچک است و باغ دارد. بچهها دوست دارند آنجا (در باغ) بازی کنند.
Heinrich geht in den Kindergarten, und Valerie ist bei mir zu Hause. Meine Eltern leben im Ausland, aber die Eltern meines Mannes leben in der Nähe. Ich gehe sie mit den Kindern gerne besuchen. ترجمه فارسیهاینریش به مهدکودک میرود و والری با من در خانه میماند. پدر و مادر من خارج از کشور زندگی میکنند، اما پدر و مادر شوهرم در همان نزدیکی زندگی میکنند. دوست دارم با بچهها به دیدنشان بروم.
Oft passen sie auch auf die Kinder auf. Ich bin Journalistin und arbeite meistens von zu Hause aus. Mein Mann ist Koch und arbeitet oft am Wochenende oder abends. ترجمه فارسیآنها اغلب از کودکان نیز مراقبت میکنند. من روزنامه نگار هستم و اغلب در خانه کار میکنم. شوهر من آشپز است و اغلب آخر هفتهها یا عصرها کار میکند.
|
۲۳. Frühstück (صبحانه)
Es ist 7 Uhr am Morgen. Familie Müller sitzt am Frühstückstisch. Der Vater heißt Bernd. Der Name der Mutter ist Angelika. Thomas und Lisa sind die Kinder der beiden. Thomas sitzt neben Angelika. Bernd sitzt neben seiner Tochter. ترجمه فارسیساعت ۷ صبح است. خانواده مولر پشت میز صبحانه مینشینند. نام پدر برند است. نام مادر آنجلیکا است. توماس و لیزا فرزندان آنها هستند. توماس کنار آنجلیکا مینشیند. برند کنار دخترش مینشیند.
Die Eltern trinken eine Tasse Kaffee. Der Vater liest dabei Zeitung. Die beiden Kinder trinken Milch. Auf dem Tisch stehen vier Teller und vier Tassen. In der Mitte steht ein Korb mit Brot. Daneben liegt die Butter. Ein Teller mit Wurst und Käse ist auch da. Dahinter steht ein Glas Marmelade. ترجمه فارسیوالدین یک فنجان قهوه مینوشند. پدر در حال خواندن روزنامه است. دو فرزند شیر مینوشند. چهار بشقاب و چهار فنجان روی میز است. در وسط یک سبد با نان قرار دارد. کره هم در کنارش است. یک بشقاب با سوسیس و پنیر نیز وجود دارد. پشت آن یک شیشه مربا است.
Der Vater isst ein Brot mit Butter und Wurst. Angelika mag am liebsten Käse. Die Kinder essen ihr Brot mit Marmelade. ترجمه فارسیپدر نان با کره و سوسیس میخورد. آنجلیکا پنیر را بیشتر دوست دارد. بچهها نان خود را با مربا میخورند.
|
۲۴. Der Umzug (اسباب کشی)
Anna und Stefan ziehen heute um. Bisher hat Anna in München studiert und Stefan hat in Bremen als Ingenieur gearbeitet. Jetzt hat Anna eine Arbeit in Hamburg gefunden und das Paar hat sich entschieden zusammenzuziehen. ترجمه فارسیآنا و استفان امروز در حال اسباب کشی هستند. آنا تاکنون در مونیخ تحصیل کرده و استفان به عنوان مهندس در برمن کار کرده است. اکنون آنا در هامبورگ شغلی پیدا کرده است و این زوج تصمیم گرفتهاند با هم زندگی کنند.
Mit dem Umzugswagen bringen Anna und Stefan ihre Möbel und alles was sonst noch dazu gehört in ihre neue gemeinsame Wohnung. ترجمه فارسیآنا و استفان از کامیون برای آوردن اثاثیه و هر چیز دیگری که همراه آن است به آپارتمان مشترک جدیدشان استفاده میکنند.
Die neue Wohnung hat 3 Zimmer und ist schön groß. Das Wohnzimmer ist der größte Raum. Dann gibt es noch ein Schlafzimmer und ein Kinderzimmer. ترجمه فارسی آپارتمان جدید دارای ۳ اتاق و متراژ خوبی است. اتاق نشیمن بزرگترین اتاق است. بعد از آن یک اتاق خواب و یک اتاق کودک وجود دارد.
Dieses wird erstmal als Büro dienen. Das Badezimmer hat eine Dusche, eine Badewanne und ein großes Fenster. ترجمه فارسی این (اتاق کودک) در ابتدا به عنوان یک دفتر عمل میکند. حمام دارای دوش، وان و یک پنجره بزرگ است.
Ihre Freunde helfen den beiden beim Umzug. Am Abend wird gegrillt und alle freuen sich, dass der Umzug geschafft ist. ترجمه فارسیدوستانشان به آنها کمک میکنند تا اسباب کشی کنند. عصر کباب درست میشود و همه خوشحال هستند که اسباب کسی تمام شده است.
|
۲۵. Omas Geburtstag (تولد مادربزرگ)
Hurra! Paul ist in Freude. Seine Großmutter feiert heute einen runden Geburtstag, sie wird 70 Jahre alt. Seit Wochen sprechen seine Eltern nur noch über diesen Tag. ترجمه فارسیهورا! پاول خوشحال است. مادربزرگش امروز تولد بزرگی دارد، ۷۰ ساله است. والدینش به تنهایی، هفتهها در مورد آن روز صحبت کردهاند.
Es wird ein großes Familienfest sein, in einem Saal, welcher über viele Tische und Stühle verfügt. Großmama liebt die Familie und freut sich jedes Mal, wenn alle da sind. 5 Kinder, 10 Enkelkinder und 3 Urenkelkinder, dazu ihre beiden Geschwister und natürlich Großvater. ترجمه فارسی این یک جشن بزرگ خانوادگی در سالنی با میز و صندلیهای زیاد خواهد بود. مادربزرگ عاشق خانواده است و هر بار که همه آنجا هستند خوشحال است. ۵ فرزند، ۱۰ نوه و ۳ نتیجه به اضافه دو خواهر و برادر و البته پدربزرگش.
Paul kann sich nicht mehr an den letzten runden Geburtstag seiner Großmutter erinnern, da er damals erst 2 Jahre alt war. Nun ist er 12 Jahre und seine Schwester und sein Bruder kleiden sich festlich. ترجمه فارسیپاول نمیتواند آخرین تولد بزرگ مادربزرگش را به خاطر بیاورد؛ زیرا در آن زمان فقط ۲ سال داشت. حالا او ۱۲ سال دارد و خواهر و برادرش لباس جشن میپوشند.
Paul trägt zur Feier des Tages ein weißes Hemd mit einer schwarzen Krawatte. Papa und Mama sind sehr in Eile und wollen pünktlich im Festsaal sein. ترجمه فارسی پاول برای جشن پیراهن سفید با کراوات مشکی میپوشد. بابا و مامان عجله دارند و میخواهند به موقع در سالن ضیافت حاضر شوند.
Was es wohl zu Essen gibt? Oma liebt Rinderbraten über alles und dazu Kartoffeln und viel Gemüse. Auf das Gemüse möchte Paul gerne verzichten. Welches Kind mag schon Gemüse? ترجمه فارسیچه چیزی برای خوردن وجود دارد؟ مادربزرگ بیشتر از هر چیزی گوشت کبابی به همراه سیب زمینی و سبزیجات زیاد دوست دارد. پاول دوست دارد بدون سبزیجات غذا بخورد. کدام کودک سبزیجات دوست دارد؟
Endlich sind alle angezogen und bereit. Wir steigen in unser rotes Auto und fahren zu Oma. Unterwegs sucht Papa nach dem Geschenk. Mama beruhigt Papa und meint, dass das Geschenk bereits im Festsaal ist, wo alle eingeladenen Gäste warten. ترجمه فارسی بالاخره همه لباس پوشیده و آماده هستند. سوار ماشین قرمزمان میشویم و به سمت مادربزرگ میرویم. در راه، پدر به دنبال هدیه میگردد. مامان به بابا اطمینان میدهد و میگوید که هدیه از قبل در سالن ضیافت قرار دارد، جایی که همه مهمانان دعوت شده منتظر هستند.
|
متون ساده آلمانی برای سطح مبتدی با موضوع: مسافرت و تعطیلات
۲۶. Feste und Feiertage in Deutschland (جشنوارهها و تعطیلات در آلمان)
In Deutschland werden viele Feste und Feiertage gefeiert. Das erste wichtige Fest im Jahr ist der Karneval. In dieser Zeit gehen die Menschen mit lustigen Kostümen auf die Straße. In Süddeutschland nennt man dieses Fest Fasching oder Fastnacht. ترجمه فارسیبسیاری از جشنوارهها و تعطیلات در آلمان جشن گرفته میشود. اولین جشنواره مهم سال، کارناوال است. در این مدت مردم با لباسهای خندهدار به خیابانها میآیند. در جنوب آلمان این جشنواره کارناوال یا شرووتاید نامیده میشود.
Das nächste wichtige Fest ist das Osterfest. Bei ihm wird an die Kreuzigung von Christus und an seine Auferstehung gedacht. Zu Ostern gibt es für Kinder Ostereier und Süßigkeiten. ترجمه فارسیجشن مهم بعدی، عید پاک است. این (جشن) یادبود به صلیب کشیده شدن مسیح و رستاخیز او است. در عید پاک تخم مرغ و شیرینی عید پاک برای کودکان وجود دارد.
Der 1. Mai ist ein Feiertag für die Rechte der Arbeiter. An diesem Tag demonstrieren die Gewerkschaften. ترجمه فارسیاول ماه می، روز تعطیلی حقوق کارگران است. اتحادیهها در این روز تظاهرات میکنند.
Am zweiten Sonntag im Mai wird der Muttertag gefeiert. Es ist ein Ehrentag für die Mütter. An diesem Tag bekommen sie Geschenke von den Kindern und werden verwöhnt. ترجمه فارسیروز مادر در دومین یکشنبه ماه می جشن گرفته میشود. روز خاصی برای مادران است. در این روز از بچهها هدایایی میگیرند و غرق در نعمت میشوند.
Der Tag der Deutschen Einheit ist der Nationalfeiertag von Deutschland. Er wird am 3. Oktober begangen. Es wird an die Wiedervereinigung von Deutschland im Jahr 1990 gedacht. ترجمه فارسیروز وحدت آلمان جشن ملی آلمان است. در ۳ اکتبر جشن گرفته میشود. اتحاد مجدد آلمان در سال ۱۹۹۰ گرامی داشته میشود.
Die Adventszeit feiert man an den vier Sonntagen vor Weihnachten. Bei den Familien gibt es einen Adventskranz mit vier Kerzen. Der Nikolaustag ist am 6. Dezember. ترجمه فارسیظهور در چهار یکشنبه قبل از کریسمس جشن گرفته میشود. خانوادهها یک تاج گل Advent با چهار شمع دارند. روز سنت نیکلاس در ۶ دسامبر است.
In der Nacht zuvor kommt der Heilige Nikolaus zu den Kindern, um ihnen Süßigkeiten in die Schuhe zu stecken. Es folgt das Weihnachtsfest, das zu Ehren der Geburt von Jesus Christus stattfindet. ترجمه فارسیشب قبل، سنت نیکلاس نزد بچهها میآید تا در کفشهای آنها آب نبات بگذارد. به دنبال آن کریسمس میآید که به مناسبت تولد عیسی مسیح برگزار میشود.
Es wird vom 24. bis zum 26. Dezember mit Geschenken und einem Weihnachtsbaum gefeiert. ترجمه فارسی از ۲۴ تا ۲۶ دسامبر، (کریسمس) با هدایا و درخت کریسمس جشن گرفته میشود.
Kurz darauf folgt Silvester am 31. Dezember. Das neue Jahr wird an diesem Tag um Mitternacht mit einem Feuerwerk begrüßt. Der nächste Tag heißt Neujahr und ist auch ein Feiertag. ترجمه فارسیبه دنبال آن، کمی بعد، شب سال نو در ۳۱ دسامبر میآید. در نیمه شب از سال نو با آتش بازی استقبال میشود. روز بعد سال نو نامیده میشود و همچنین تعطیل رسمی است.
|
۲۷. Ein Tag in Berlin (یک روز در برلین)
Hélene und Fabien sind Schüler der 5. Klasse auf einem Gymnasium in Paris. Gemeinsam mit ihrer Klasse werden sie für einen Tag die Stadt Berlin besuchen. Berlin ist seit 1990 die Hauptstadt von Deutschland. Zuvor war Bonn die Hauptstadt der Bundesrepublik. ترجمه فارسیهلن و فابین دانش آموزان کلاس پنجم دبیرستان در پاریس هستند. آنها به همراه (افراد) کلاس خود به مدت یک روز از شهر برلین دیدن خواهند کرد. برلین از سال ۱۹۹۰ پایتخت آلمان بوده است. پیش از این، بن پایتخت جمهوری فدرال بود.
In der Vergangenheit war Berlin in zwei Hälften geteilt: Eine Hälfte gehörte zum westlichen Teil von Deutschland – die andere Hälfte gehörte zum Osten des Landes. Hélène und Fabien schauen sich aus diesem Grund zuerst die ehemalige Grenze an. Hier verlief von 1961-1989 eine Mauer. Man nannte sie „Berliner Mauer“. ترجمه فارسیدر گذشته، برلین به دو نیمه تقسیم میشد: نیمی متعلق به بخش غربی آلمان – نیمی دیگر متعلق به شرق کشور بود. به همین دلیل، هلن و فابین ابتدا به مرز قدیمی نگاه میکنند. یک دیوار از سال ۱۹۶۱ تا ۱۹۸۹ در اینجا ساخته شد. آن را “دیوار برلین” نامیدند.
Zur Erinnerung an die Zeit der Berliner Mauer gibt es ein Museum in der Bernauer Straße. Die beiden Schüler aus Paris besuchen es und lernen viel über die Geschichte der Stadt. ترجمه فارسیموزهای در خیابان برناوئر برای بزرگداشت زمان (ساخت) دیوار برلین وجود دارد. دو دانش آموز پاریسی از آن بازدید میکنند و اطلاعات زیادی در مورد تاریخ شهر یاد میگیرند.
Dann besuchen sie das Gebäude des Reichstags am Ufer der Spree. Hier wählen die Deutschen ihren Präsidenten. Außerdem trifft sich dort das Parlament und macht die Gesetze für Deutschland. Deutschland ist ein demokratisches Land: Alle Bürger Deutschlands dürfen das Parlament wählen. ترجمه فارسیسپس از ساختمان رایشتاگ در ساحل اسپری بازدید میکنند. این، جایی است که آلمانیها رئیس جمهور خود را انتخاب میکنند. پارلمان نیز در آنجا تشکیل جلسه میدهد و قوانین آلمان را وضع میکند.
آلمان یک کشور دموکراتیک است: همه شهروندان آلمانی اجازه دارند به پارلمان رای دهند. |
۲۸. Am Flughafen (در فرودگاه)
Familie Müller plant ihren Urlaub. Sie geht in ein Reisebüro und lässt sich von einem Angestellten beraten. Als Reiseziel wählt sie Mallorca aus. Familie Müller bucht einen Flug auf die Mittelmeerinsel. Sie bucht außerdem zwei Zimmer in einem großen Hotel direkt am Strand. Familie Müller badet gerne im Meer. ترجمه فارسیخانواده مولر در حال برنامه ریزی برای تعطیلات خود هستند. او (آقای مولر) به آژانس مسافرتی میرود و از یک کارمند مشاوره میگیرد. او مایورکا را به عنوان مقصد تعطیلات خود انتخاب میکند. خانواده مولر یک پرواز به جزیره مدیترانهای رزرو میکنند. او همچنین دو اتاق در یک هتل بزرگ درست در ساحل رزرو میکند. خانواده مولر دوست دارند در دریا شنا کنند.
Am Abflugtag fahren Herr und Frau Müller mit ihren beiden Kindern im Taxi zum Flughafen. Dort warten schon viele Urlauber. Alle wollen nach Mallorca fliegen. ترجمه فارسیدر روز حرکت، آقا و خانم مولر با دو فرزندشان با تاکسی به سمت فرودگاه حرکت میکنند. بسیاری از مسافران (برای) تعطیلات در حال حاضر در آنجا منتظر هستند. همه میخواهند به مایورکا پرواز کنند. خانواده مولر چمدانهای زیادی با خود دارد: سه چمدان بزرگ و دو کیف. کیفها (نوعی) چمدان دستی هستند. خانواده مولر سوار هواپیما میشوند. خانواده باجه پرواز را چک میکنند و کارت پرواز خود را دریافت میکنند.
Die Angestellte am Flugschalter erklärt Herrn Müller den Weg zum Flugsteig. Es ist nicht mehr viel Zeit bis zum Abflug. Familie Müller geht durch die Sicherheitskontrolle. Als alle das richtige Gate erreichen, setzen sie sich in den Wartebereich. Kurz darauf wird ihre Flugnummer aufgerufen und Familie Müller steigt mit vielen anderen Passagieren in das Flugzeug nach Mallorca. Beim Starten fühlt sich Herr Müller nicht wohl. Ihm wird ein wenig übel. ترجمه فارسیکارمند کانتر پرواز به آقای مولر راه رسیدن به گیت را توضیح میدهد. زمان زیادی تا حرکت باقی نمانده است. خانواده مولر تحت بررسیهای امنیتی هستند. وقتی همه به گیت درست رسیدند، در محوطه انتظار مینشینند.
اندکی بعد با شماره پرواز آنها تماس گرفته میشود و خانواده مولر به همراه بسیاری از مسافران دیگر سوار هواپیمای مایورکا میشوند. آقای مولر هنگام شروع احساس خوبی ندارد. او کمی احساس بیماری میکند. Nach zwei Stunden landet das Flugzeug. Am Gepäckband warten alle Passagiere noch auf ihr fehlendes Gepäck. Danach kann endlich der Urlaub beginnen. ترجمه فارسیبعد از دو ساعت هواپیما فرود میآید. همه مسافران همچنان در چرخ و فلک بار منتظر چمدان گم شده خود هستند. سپس تعطیلات شما (آنها) در نهایت میتواند آغاز شود.
|
۲۹. Pläne für die Freizeit (برنامه ریزی برای اوقات فراغت)
Für das Wochenende und die Ferien mache ich gern Pläne. An den freien Samstagen und Sonntagen werde ich lange schlafen. Dann klingelt der Wecker nicht. Aber ich werde für die Wochenenden nicht zu viel planen, weil ich gern faul bin und nichts tue. ترجمه فارسیمن دوست دارم برای آخر هفته و تعطیلات برنامه ریزی کنم. شنبهها و یکشنبههای تعطیل (تا) دیروقت میخوابم. زنگ ساعت (هم) زنگ نمیزند. اما برای آخر هفتهها زیاد برنامه ریزی (مفید) نمیکنم؛ چون دوست دارم تنبل باشم و هیچ کاری انجام ندهم.
Aber ich werde vielleicht zum Sport gehen. Manchmal habe ich am Wochenende ein Turnier. Diesen Sonntag zum Beispiel werde ich mit meinem Team in eine andere Stadt fahren. Wir werden dort ein Match gegen einen anderen Hockeyverein spielen. ترجمه فارسیاما ممکن است به باشگاه بروم. گاهی اوقات آخر هفته مسابقاتی دارم. مثلا همین یکشنبه (که) با تیمم به شهر دیگری سفر خواهم کرد. ما در آنجا با یک باشگاه هاکی دیگر مسابقه خواهیم داد.
Das wird bestimmt ein Spaß. Wenn das Wetter schön ist, werde ich anschließend mit meinen Freunden schwimmen gehen. In der Nähe gibt es einen See, der wird schon warm genug sein. ترجمه فارسیاین (مسابقه) قطعا سرگرم کننده خواهد بود. اگر هوا خوب باشد، بعد از آن با دوستانم شنا میکنم. دریاچهای در نزدیکی آنجا وجود دارد که به اندازه کافی (آب آن) گرم خواهد بود.
Wenn ich länger frei habe, mache ich gerne größere Pläne. In den Sommerferien werde ich sehr oft mit meinen Freunden unterwegs sein. Wir werden zum See fahren. Dort werden wir im Zelt übernachten und beim Lagerfeuer sitzen. Eine oder zwei Wochen möchte ich gerne reisen. ترجمه فارسیوقتی تعطیلات طولانیتری دارم، دوست دارم برنامه ریزیهای بزرگتری داشته باشم. در طول تعطیلات تابستانی من با دوستانم زیاد بیرون و در اطراف (شهر) میرویم. ما به دریاچه میرویم. در آنجا شب را در چادر میگذرانیم و کنار آتش مینشینیم. دوست دارم یکی دو هفته به مسافرت بروم.
Ein Freund wird mich auf der Reise begleiten, wir werden mit dem Zug losfahren. Wir planen eine Route durch das ganze Land, von West bis Ost und von Süd bis Nord. ترجمه فارسیدر سفر یکی از دوستانم مرا همراهی میکند و با قطار به راه میافتیم. ما در حال برنامه ریزی (برای) یک مسیر در سراسر کشور، از غرب به شرق و از جنوب به شمال هستیم.
Mit Rucksäcken und Wanderschuhen werden wir auch in die Berge fahren. Am liebsten würde ich dort in einer Hütte übernachten. Wir werden sehen, ob wir das auch schaffen werden. Ein Abenteuer wird es aber ganz bestimmt. ترجمه فارسیهمچنین با کوله پشتی و کفشهای پیاده روی به کوه میرویم. دوست دارم شب را در یک کلبه در آنجا بگذرانم. خواهیم دید که آیا ما هم میتوانیم این کار را انجام دهیم. اما قطعا یک ماجراجویی خواهد بود.
|
۳۰. Urlaub in den Bergen (تعطیلات در کوهستان)
Herr und Frau Meyer fahren oft in die Berge. Berge gibt es in Deutschland, Österreich, Italien und der Schweiz. Ihr Reiseziel ist in diesem Jahr die Schweiz. Dort kann man viel wandern. In einem Berghotel haben sie ein Zimmer gebucht. ترجمه فارسیآقا و خانم مایر اغلب به کوه میروند. کوههایی در آلمان، اتریش، ایتالیا و سوئیس وجود دارد. مقصد سفر امسال آنها سوئیس است. میتوانید پیاده روی زیادی در آنجا انجام دهید. آنها یک اتاق در یک هتل کوهستانی رزرو کردند.
“Wie wollen wir hinfahren? Mit dem Auto oder mit dem Zug”, fragt Herr Meyer seine Frau. “Ein Flugzeug kommt ja nicht in Frage. Dort ist kein Flughafen.” ترجمه فارسیآقای مایر از همسرش میپرسد: «چگونه میخواهیم به آنجا برسیم؟ با ماشین یا قطار. (استفاده از) هواپیما ممکن نیست. آنجا فرودگاه وجود ندارد.»
“Mit dem Auto ist es sehr bequem”, antwortet Frau Meyer. “Aber es gibt auf der Autobahn sicher einen langen Stau. Dann wird die Anreise sehr anstrengend. Ich denke, wir sollten den Zug nehmen.” ترجمه فارسیخانم مایر پاسخ میدهد: “با ماشین خیلی راحت است. اما قطعا یک ترافیک طولانی در بزرگراه وجود خواهد داشت. سپس (به همین خاطر) سفر بسیار خسته کننده خواهد بود. فکر میکنم ما باید سوار قطار شویم.”
Eine Woche später steigen Herr und Frau Meyer an einem kleinen Bahnhof in der Schweiz aus dem Zug. Ein Taxi wartet bereits und bringt das Ehepaar zum Berghotel. ترجمه فارسییک هفته بعد، آقا و خانم مایر در ایستگاه قطار کوچکی در سوئیس از قطار پیاده میشوند. یک تاکسی در حال حاضر منتظر است و زوج را به هتل کوهستانی میبرد.
An der Rezeption werden ihnen die Zimmerschlüssel überreicht. Ein Bediensteter zeigt dem Ehepaar Meyer ihr Zimmer. Darin befindet sich ein Doppelbett und ein Schrank. ترجمه فارسیکلید اتاق در پذیرش به شما تحویل داده میشود. یک خدمتکار اتاقشان را به مایرها نشان میدهد. یک تخت دونفره و یک کمد وجود دارد.
Herr Meyer ist unzufrieden mit dem Hotelzimmer. Es ist viel zu klein. “Wir haben ein großes Zimmer gebucht. Dieser Raum gefällt uns nicht. Wir möchten ein anderes Zimmer haben.” ترجمه فارسیآقای مایر از اتاق هتل ناراضی است. خیلی کوچک است (و میگوید:) «ما یک اتاق بزرگ رزرو کردیم. ما این اتاق را دوست نداریم. ما دوست داریم یک اتاق دیگر داشته باشیم.»
Durch seine Beschwerde erhält das Ehepaar sofort ein anderes Zimmer. Herr und Frau Meyer freuen sich. Sie haben ein großes Zimmer mit einem schönen Ausblick auf die schneebedeckten Berge. ترجمه فارسیدر نتیجه شکایت او، بلافاصله اتاق دیگری به زوج داده میشود. آقا و خانم مایر خوشحال هستند. آنها یک اتاق بزرگ با منظرهای زیبا از کوههای پوشیده از برف دارند.
|
۳۱. Ein Tag in Hamburg (یک روز در هامبورگ)
In Hamburg gibt es sehr viel Interessantes zu sehen. Ein Tag ist viel zu wenig. Hamburg hat ein dichtes U-Bahn-Netz. Damit kommen wir gut von einem Platz zum anderen. ترجمه فارسیدر هامبورگ چیزهای جالب زیادی برای دیدن وجود دارد. یک روز خیلی کم است (برای دیدن شهر). هامبورگ شبکه مترو متراکمی دارد. این بدان معناست که ما میتوانیم به راحتی از یک مکان به مکان دیگر برویم.
Hamburg liegt am Meer. Der Hafen und die vielen Schiffe sind die größte Sehenswürdigkeit. Wir machen eine Hafenrundfahrt. Dabei ist die Stadt vom Wasser aus zu sehen. ترجمه فارسیهامبورگ کنار دریا است. بندر و تعداد کشتیهای زیاد بزرگترین جاذبه (آن) هستند. ما یک تور بندری میگیریم. شهر را میتوان از روی آب دید.
Der Fischmarkt am Hafen ist etwas für Frühaufsteher. Der Markt im Stadtteil Altona findet jeden Sonntag statt. Das bunte Treiben beginnt dort um 5 Uhr früh und ist um 9.30 Uhr schon wieder vorbei. ترجمه فارسیبازار ماهی در بندر، محل مناسبی برای افراد سحرخیز است. بازار در منطقه آلتونا هر یکشنبه برپا میشود. شلوغی و سزوصدای آنجا از ساعت ۵ صبح شروع میشود و دوباره در ساعت ۹:۳۰ صبح تمام میشود.
Frische Fisch- und Krabbenbrötchen muss man unbedingt essen. Die Marktschreier sind sehenswert. Sie bieten nicht nur Fisch an. Auch Pflanzen und Obst werden verkauft. ترجمه فارسیحتما باید ساندویچ ماهی و خرچنگ تازه بخورید. فریادهای (افراد) بازار ارزش دیدن دارند. آنها فقط ماهی عرضه نمیکنند. گیاهان و میوهها نیز فروخته میشوند.
Die Speicherstadt aus Backsteinbauten ist seit 2015 Weltkulturerbe. Es ist das größte Lagerhausensemble der Welt. Auf einem alten Lagerhaus wurde die Elbphilharmonie gebaut. ترجمه فارسیاسپیچرشتات ساخته شده از ساختمانهای آجری، از سال ۲۰۱۵ به عنوان میراث جهانی ثبت شده است. این بزرگترین مجموعه انبار در جهان است. الب فیلارمونی بر روی یک انبار قدیمی ساخته شد.
Das Konzerthaus wurde 2016 fertiggestellt. Dieses moderne Bauwerk ist sehenswert. Die Elbe fließt durch Hamburg und mündet in die Nordsee. Ein Spaziergang am Ufer ist sehr schön. ترجمه فارسیسالن کنسرت (آن) در سال ۲۰۱۶ تکمیل شد. این ساختمان مدرن ارزش دیدن را دارد. Elbe از هامبورگ میگذرد و به دریای شمال میریزد. پیاده روی در کنار ساحل بسیار دلپذیر است.
Im Schanzenviertel, das die Hamburger “die Schanze” nennen, gibt es viele alternative Läden, Cafés, Restaurants und Szenelokale. ترجمه فارسیدر شانزن ویرتل، که همبرگرها آن را «شانزه» مینامند، بسیاری از مغازههای جدید، کافهها، رستورانها و بارهای مد روز وجود دارد.
Die Sankt Michaelis Kirche ist das kirchliche Wahrzeichen von Hamburg. Die Hamburger nennen den 132 Meter hohen Turm Michel. Von der Aussichtsplattform sehen die Besucher über ganz Hamburg. ترجمه فارسیکلیسای سنت مایکلیس نماد کلیسایی هامبورگ است. مردم هامبورگ برج ۱۳۲ متری را میشل مینامند. از پلت فرم مشاهده، بازدیدکنندگان میتوانند سراسر هامبورگ را ببینند.
Mit einem Aufzug ist die Plattform in 100 Meter Höhe gut zu erreichen. ترجمه فارسیبا استفاده از آسانسور به راحتی میتوان به سکوی ۱۰۰ متری آن رسید.
Interessant ist auch der Besuch auf der Reeperbahn, einem beliebten und bekannten Vergnügungsviertel. ترجمه فارسیبازدید از ریپربان، یک منطقه تفریحی محبوب و شناخته شده، نیز جالب است.
|
۳۲. Ein Tag in Wien (یک روز در وین)
Familie Huber wohnt in der Nähe von Wien. Frank und Monika haben den Kindern einen Tag in Wien versprochen. ترجمه فارسیخانواده هوبر در نزدیکی وین زندگی میکنند. فرانک و مونیکا به بچهها قول یک روز در وین (را) دادند.
Am Samstag fahren sie gemeinsam nach Wien, in die Hauptstadt von Österreich. Das Auto stellen sie in einem Parkhaus ab und fahren mit der U-Bahn weiter in die Innenstadt. Als Erstes besichtigen sie den Stephansdom. ترجمه فارسی روز شنبه آنها با هم به وین، پایتخت اتریش سفر خواهند کرد. آنها ماشین را در یک پارکینگ پارک میکنند و با مترو به مرکز شهر میروند. ابتدا از کلیسای جامع سنت استفان دیدن میکنند.
Das Wahrzeichen von Wien. Diese alte gotische Kirche wollen alle Besucher sehen. Wer Zeit hat, kann den Turm besteigen oder die Katakomben unter der Kirche besichtigen. ترجمه فارسینقطه عطف وین. همه بازدیدکنندگان میخواهند این کلیسای قدیمی گوتیک را ببینند. اگر وقت دارید، میتوانید از برج بالا بروید یا از دخمههای زیر کلیسا دیدن کنید.
Die “Pummerin” ist die größte Glocke Österreichs. Sie hängt im Nordturm und kann mit einem Aufzug erreicht werden. Familie Huber ist beeindruckt. Sie zünden in der Kirche eine Kerze an und gehen weiter. ترجمه فارسی«پامرین» بزرگترین ناقوس اتریش است. در برج شمالی آویزان است و با آسانسور قابل دسترسی است. خانواده هوبر تحت تاثیر قرار گرفتهاند. آنها در کلیسا شمعی روشن میکنند و (به گشت و گذار) ادامه میدهند.
Inzwischen haben alle Hunger und essen bei einem Würstelstand eine Burenwurst. Das ist eine Wiener Spezialität. Es schmeckt ihnen und sie spazieren quer durch die Altstadt. ترجمه فارسیدر همین حین همه گرسنه هستند و در سوسیس فروشی یک سوسیس بوئر میخورند. این یک (غذای) مخصوص وینی است. آنها آن را دوست دارند و در شهر قدیمی قدم میزنند.
Als Nächstes machen sie eine Besichtigungsfahrt mit der Straßenbahn. Die Ringstraße führt rund um das Zentrum der Stadt. ترجمه فارسی سپس با تراموا به گشت و گذار میپردازند. رینگ استراسه در اطراف مرکز شهر قرار دارد.
Sie nutzen die ganz normale Straßenbahn und können beim Vorbeifahren die prächtigen Bauten bewundern. Sie sehen die Votivkirche, das Wiener Rathaus, das Burgtheater, das Parlament, zwei große Museen und die Wiener Staatsoper. ترجمه فارسیآنها از تراموا معمولی استفاده میکنند و میتوانند ساختمانهای باشکوه را در حین سواری تحسین کنند. کلیسای Votive، تالار شهر وین، سالن بورگتئاتر، پارلمان، دو موزه بزرگ و اپرای دولتی وین را خواهند دید.
Die Kinder wollen endlich in den Prater. Sie wollen keine Häuser mehr anschauen. Der Prater ist ein Vergnügungspark. Hier fahren sie mit Ringelspiel, Autodrom und dem Riesenrad. ترجمه فارسیبچهها در آخر میخواهند به پراتر بروند. آنها دیگر نمیخواهند به خانهها نگاه کنند. پراتر یک شهربازی است. در اینجا (پراتر) آنها اتودروم و چرخ و فلک سوار میشوند.
Das ist auch eines der Wahrzeichen der Stadt. Frank möchte ins Schweizer Haus, einen großen Biergarten. Dort machen sie Rast und essen Wiener Schnitzel. ترجمه فارسی این نیز یکی از نقاط دیدنی شهر است. فرانک میخواهد به خانه سوئیسی، یک باغ بزرگ آبجو برود. در آنجا (خانه سوئیسی) استراحت میکنند و وینر شنیتسل میخورند.
Sie wollten noch zum wunderschönen Schloss Schönbrunn und in den Tiergarten. Dafür reicht die Zeit aber nicht. Das machen sie beim nächsten Besuch in Wien. ترجمه فارسیآنها میخواستند به کاخ زیبای شونبرون و باغ وحش بروند؛ اما زمان کافی برای آن وجود ندارد. آنها دفعه بعد که به وین سفر کنند این کار را انجام خواهند داد.
|
۳۳. Der Skiurlaub (تعطیلات اسکی)
Hartmut hat im Februar eine Reise gemacht: Er ist in die Alpen gefahren, in ein kleines Dorf in Österreich. Er hat in einem hübschen Hotel ein Einzelzimmer bekommen. ترجمه فارسیهارتموت در ماه فوریه به یک سفر رفت: او به کوههای آلپ، به دهکدهای کوچک در اتریش رفت. او یک اتاق یک نفره در یک هتل زیبا گرفت.
Das Essen im Hotel hat ihm sehr gut geschmeckt. Jeden Morgen ist Hartmut zum Skikurs gegangen. Der Skilehrer, Herr Winter, hat gesagt: “Hartmut ist der beste von meinen Schülern!” Hartmut hat sich sehr gefreut. ترجمه فارسیاو از غذای هتل بسیار لذت برد. هارتموت هر روز صبح به کورس اسکی میرفت. مربی اسکی آقای زمستان گفت: هارتموت بهترین شاگرد من است! هارتموت بسیار خوشحال بود.
Am letzten Abend hat die ganze Gruppe Abschied gefeiert. Sie haben viel Wein getrunken. Dann hat Hartmut gesagt: “Ich habe eine Idee! Wir wollen in der Dunkelheit Ski laufen!” Alle haben geantwortet: “Das ist eine tolle Idee!” ترجمه فارسیدر آخرین شب، تمام گروه خداحافظی خود (از یکدیگر) را جشن گرفتند. شراب زیاد نوشیدند. سپس هارتموت گفت: «من یک ایده دارم! بیایید در تاریکی اسکی کنیم!” همه پاسخ دادند: “این یک ایده عالی است!»
Sie sind in der Dunkelheit Ski gelaufen. Hartmut hat sich das Bein gebrochen. Armer Hartmut! ترجمه فارسیدر تاریکی اسکی کردند. هارتموت پایش شکست. بیچاره هارتموت!
|
۳۴. Ferien (تعطیلات)
Wir fahren in den Ferien immer ans Meer. Wir baden gerne und freuen uns über die Wellen. Besonders wenn die Sonne scheint und es richtig heiß ist, fühlen wir uns am Meer sehr wohl. ترجمه فارسیما همیشه در هنگام تعطیلات به دریا میرویم. ما از شنا کردن لذت میبریم و از امواج (نیز) لذت میبریم. ما در کنار دریا احساس راحتی میکنیم، مخصوصاً زمانی که خورشید میتابد و واقعاً گرم است.
Das Wasser ist kühl und wir können auch am Strand im Schatten liegen und ein interessantes Buch lesen. Muscheln suchen macht uns viel Spaß oder wir bauen eine große Burg. Dort können wir dann auch unsere Handtücher ausbreiten. ترجمه فارسی آب خنک است و همچنین میتوانیم در ساحل در سایه دراز بکشیم و کتاب جالبی بخوانیم. ما (هنگام گشتن) به دنبال صدفها بسیار سرگرم میشویم و یا میتوانیم یک قلعه بزرگ بسازیم. بعد میتوانیم حولههایمان را پهن کنیم.
Wenn das Wetter nicht so schön ist, gehen wir am Meer spazieren oder wir gehen in die nächste Stadt und machen einen Einkaufsbummel. Ein Urlaub am Meer ist für uns immer gut für eine Pause im Sommer. ترجمه فارسیاگر هوا چندان خوب نباشد، میرویم کنار دریا قدم بزنیم یا به شهر بعدی و خرید کردن میرویم. تعطیلات کنار دریا همیشه راه خوبی برای استراحت در تابستان است.
|
۳۵. Sommerferien in Deutschland (تعطیلات تابستانی در آلمان)
Die Sommerferien in Deutschland sind mit sechs Wochen die längsten Ferien des Jahres. In der Regel finden sie zwischen Juli und September statt. ترجمه فارسیبه مدت شش هفته، تعطیلات تابستانی در آلمان طولانیترین تعطیلات سال بهشمار میرود. آنها (تعطیلات) معمولا بین جولای و سپتامبر رخ میدهند.
In den meisten Bundesländern beginnen die Sommerferien zu unterschiedlichen Terminen. Bevor die Ferien beginnen, bekommen Schüler in der Schule ihr Zeugnis. ترجمه فارسیدر اکثر ایالتهای فدرال، تعطیلات تابستانی در تاریخهای مختلف آغاز میشود. قبل از شروع تعطیلات، دانش آموزان کارنامهها (یا مدارک) خود را در مدرسه دریافت میکنند.
Viele Deutsche verreisen in den Sommerferien. Italien und Spanien sind beliebte Urlaubsziele. Ganz besonders beliebt bei den Deutschen ist die Insel Mallorca. ترجمه فارسیبسیاری از آلمانیها در تعطیلات تابستانی سفر میکنند. ایتالیا و اسپانیا مقاصد محبوب (برای) تعطیلات هستند. جزیره مایورکا بین آلمانیها محبوبیت خاصی دارد.
Einigen Menschen fehlt jedoch das Geld, um weite Reisen zu machen. Sie bleiben zuhause und genießen die freie Zeit oder verreisen innerhalb Deutschlands. Besonders der Norden hat viele Urlaubsstrände zu bieten, an denen man sich gut erholen kann. ترجمه فارسیبا این حال، برخی افراد پول مورد نیاز برای سفرهای طولانی را ندارند. آنها در خانه میمانند و از اوقات فراغت خود لذت میبرند یا از سفر در آلمان لذت میبرند. به ویژه شمال (آلمان) سواحل بسیاری برای گذراندن تعطیلات دارد که میتوانید در آنجا استراحت کنید.
|
۳۶. Gemeinsame Reiseplanung (برنامه ریزی مشترک سفر)
Julian und Stefan wollen gemeinsam verreisen. Als Urlaubsort haben sie sich Teneriffa ausgesucht. Zusammen kümmern sie sich um die Organisation der Reise. ترجمه فارسیجولیان و استفان میخواهند با هم سفر کنند. آنها تنریف را به عنوان مقصد تعطیلات خود انتخاب کردند. آنها با هم کارهای سفر را انجام میدهند.
Julian schaut im Internet nach besonders günstigen Flügen. Der Flug ab Hamburg hat den besten Preis. Allerdings müssen sie zwei Stunden Zeit für die Fahrt zum Flughafen einplanen. ترجمه فارسیجولیان به دنبال پروازهای ارزان قیمت در اینترنت است. پرواز از هامبورگ بهترین قیمت را دارد. با این حال، آنها باید دو ساعت برای رفتن به فرودگاه وقت صرف کنند.
Stefan kümmert sich um die Unterkunft. Auf Teneriffa gibt es sehr viele Hotels mit unterschiedlichen Preisen. Vieles ist zu teuer, deswegen schaut Stefan erst einmal nach einem Hostel. Allerdings muss man sich dort selbst um die Verpflegung kümmern. ترجمه فارسیاستفان محل اقامت را پیدا میکند. در تنریف هتلهای زیادی با قیمتهای متفاوت وجود دارد. بسیاری از چیزها خیلی گران هستند؛ بنابراین استفان ابتدا به دنبال یک هاستل بگردد. با این حال، آنها باید در آنجا باید مراقب غذای خود باشند.
Stefan entscheidet sich schließlich für ein günstiges Hotel, das drei Kilometer vom Strand entfernt liegt. Dafür hat das Hotel auf der Internetseite gute Bewertungen. ترجمه فارسیاستفان در نهایت تصمیم میگیرد یک هتل ارزان قیمت را انتخاب کند که سه کیلومتر با ساحل فاصله دارد. این هتل نظرات خوبی در وبسایت دارد.
|
۳۷. Ferien in Bayern (تعطیلات در بایرن)
Für viele Leute, vor allem aus dem europäischen Ausland, ist Deutschland kein Land, in dem man seine Ferien verbringen kann. ترجمه فارسیبرای بسیاری از مردم، به خصوص از دیگر کشورهای اروپایی، آلمان کشوری نیست که بتوانند تعطیلات خود را در آن سپری کنند.
In ihrer Phantasie regnet es dort immer und sie fahren lieber rund ums Mittelmeer mit seiner Sonnengarantie. ترجمه فارسی در تصور آنها همیشه در آنجا باران میبارد و ترجیح میدهند در اطراف دریای مدیترانه با آفتاب تضمین شده آن رانندگی کنند.
Wenn man aber einmal zum Beispiel nach Bayern in die Ferien gefahren ist, hat man Lust, immer wiederzukommen. Die Seen südlich von München ermöglichen Urlaub am Wasser mit Segeln und Wasserski. ترجمه فارسیاما برای مثال، وقتی برای تعطیلات به بایرن رفتید، (بعد از آن) دوست دارند بارها و بارها برگردند. دریاچههای جنوب مونیخ تعطیلات روی آب را با قایقرانی و اسکی روی آب امکان پذیر میکنند.
Die nahen Alpen sind ein bevorzugtes Ziel für Wanderfreunde und Fans von Paragliding und Rafting. ترجمه فارسی در نزدیک (آن)، کوههای آلپ مقصد مورد علاقه دوستداران پیاده روی و طرفداران پاراگلایدر و رفتینگ است.
Nicht zu vergessen die Schlösser des Königs Ludwig II., die jedes Jahr mehrere Millionen Besucher anziehen. Und zum Schluss, auch München, die Landeshauptstadt, ist immer einen Besuch wert. ترجمه فارسیقلعههای پادشاه لودویگ دوم را فراموش نکنید که هر ساله چندین میلیون بازدید کننده را به خود جذب میکند. و در نهایت، مونیخ، پایتخت ایالت، همیشه ارزش بازدید را دارد.
|
متون ساده آلمانی برای سطح مبتدی با موضوع: مدرسه و دوستان
۳۸. In der Schule (در مدرسه)
Ich gehe gerne in die Schule. In der Klasse sind 30 Schüler. Es sind Mädchen und Jungen. Die meisten Lehrer sind nett und der Schuldirektor auch. Neben mir in der Schulbank sitzt mein bester Freund Klaus. ترجمه فارسیمن دوست دارم به مدرسه بروم. ۳۰ دانش آموز در کلاس هستند. آنها دختر و پسر هستند. بیشتر معلمان خوب هستند و مدیر مدرسه هم همینطور. بهترین دوستم، کلاوس، کنارم پشت میز مدرسه نشسته است.
Florian ist ein Klassenkamerad. Er ist auch ein Freund. Im Rucksack habe ich ein Buch, Papier zum Schreiben, zwei Kugelschreiber, Buntstifte, Bleistifte und einen Radiergummi. ترجمه فارسیفلوریان (یکی دیگر از) همکلاسی(ها) است. او هم دوست (من) است. در کوله پشتی یک کتاب، کاغذ برای نوشتن، دو خودکار، مداد رنگی، مداد و یک پاککن دارم.
Das Lineal brauche ich für Mathematik. Da bin ich nicht gut. Ich verstehe die Aufgaben nicht richtig. ترجمه فارسی به خطکش برای ریاضی نیاز دارم. من در این کار (ریاضی) خوب نیستم. من مسئلهها را به درستی درک نمیکنم.
In der Pause ist es immer lustig. Wir essen und trinken etwas. In einer großen Pause gehen wir in den Hof und spielen Fußball. Diese Pause ist immer zu kurz. ترجمه فارسیزمان استراحت همیشه سرگرم کننده است. چیزی میخوریم و مینوشیم. در استراحتهای طولانی مدت، به حیاط میرویم و فوتبال بازی میکنیم. این استراحت(ها) همیشه خیلی کوتاه است (زود میگذرند).
Ich mag nicht alle Schulfächer gleich gerne. Sport ist mein Lieblingsfach. Sport könnte jeden Tag sein. Deutsch ist eine schwere Sprache. Ich muss viele Übungen machen. Dann kann ich es bald besser. ترجمه فارسیمن همه دروس مدرسه را به یک اندازه دوست ندارم. ورزش درس مورد علاقه من است. ورزش میتواند هر روز (در برنامه) باشد. آلمانی زبان سختی است. من باید تمرینات زیادی انجام دهم. سپس به زودی میتوانم عملکرد بهتری داشته باشم.
Englisch spreche ich gut. Ich mache nur wenige Fehler. Auch Biologie und Kunst habe ich gerne. Biologie ist interessant. Ich mag Tiere. Auch Geschichte interessiert mich sehr. ترجمه فارسی من به خوبی انگلیسی صحبت میکنم. من فقط چند اشتباه مرتکب میشوم. از زیستشناسی و هنر هم لذت میبرم. زیستشناسی جالب است. من حیوانات را دوست دارم. به تاریخ هم خیلی علاقه دارم.
Vor den Ferien schreiben wir noch zwei Schularbeiten. Eine in Deutsch und eine in Englisch. Ich hoffe, ich bekomme eine gute Note. ترجمه فارسیقبل از تعطیلات ما دو مقاله مدرسهای مینویسیم. یکی به آلمانی و یکی به انگلیسی. امیدوارم نمره خوبی بگیرم.
|
۳۹. Juliana in Deutschland (جولیانا در آلمان)
Juliana kommt aus Paris. Das ist die Hauptstadt von Frankreich. In diesem Sommer macht sie einen Sprachkurs in Freiburg. Das ist eine Universitätsstadt im Süden von Deutschland. ترجمه فارسیجولیانا از پاریس می آید. اینجا پایتخت فرانسه است. تابستان امسال او در فرایبورگ دوره زبان میگذراند. این یک شهر دانشگاهی در جنوب آلمان است.
Es gefällt ihr hier sehr gut. Morgens um neun beginnt der Unterricht, um vierzehn Uhr ist er zu Ende. In ihrer Klasse sind außer Juliana noch 14 weitere Schüler, acht Mädchen und sechs Jungen. Sie kommen alle aus Frankreich, aber nicht aus Paris. ترجمه فارسیاو اینجا را واقعا دوست دارد. کلاسها ساعت نه صبح شروع میشوند و ساعت چهار بعد از ظهر به پایان میرسند. علاوه بر جولیانا، ۱۴ دانش آموز دیگر در کلاس او وجود دارند (هستند) که هشت دختر و شش پسر هستند. همه آنها از فرانسه آمدهاند، اما از پاریس نه.
Julianas beste Freundin Marie macht auch gerade einen Sprachkurs, aber in Hamburg, das liegt ganz im Norden von Deutschland. ترجمه فارسیماری بهترین دوست جولیانا نیز در حال گذراندن دوره زبان است، اما در هامبورگ، که در شمال آلمان است.
Wenn die beiden ihre Schule beendet haben, wollen sie in Deutschland studieren. Juliana will Tierärztin werden, ihre beste Freundin auch. Aber Maries Eltern sind beide Zahnärzte, deshalb wird Marie wahrscheinlich auch Zahnärztin werden. ترجمه فارسیوقتی این دو مدرسه را تمام کردند، میخواهند در آلمان تحصیل کنند. جولیانا میخواهد دامپزشک شود و بهترین دوستش هم همینطور. اما والدین ماری هر دو دندانپزشک هستند، بنابراین ماری نیز احتمالاً دندانپزشک خواهد شد.
Juliana und Marie verbringen insgesamt sechs Wochen in Deutschland. Nach dem Sprachkurs machen sie eine Prüfung. ترجمه فارسیجولیانا و ماری در مجموع شش هفته را در آلمان سپری میکنند. بعد از دوره زبان در امتحان شرکت میکنند.
|
۴۰. Mein bester Freund (بهترین دوست من)
Heute möchte ich von meinem besten Freund erzählen. Zunächst zu seinem Äußeren. Er ist sehr groß und ragt mit seinen 1,94 Meter Körpergröße aus fast jeder Menschengruppe heraus. ترجمه فارسیامروز میخواهم در مورد بهترین دوستم به شما بگویم. اول از همه ظاهرش. او بسیار بلند قد است و با قد ۱.۹۴ متر تقریباً در هر دستهای از مردم شاخص است.
Dazu hat er sehr große Füße, was bei einer solchen Größe ja auch nicht ungewöhnlich ist. Auch seine Hände und Ohren erscheinen riesig. Seine Arme und Beine sind zwar lang, aber kräftig, da er sehr gerne Sport treibt. ترجمه فارسی او همچنین پاهای بسیار بزرگی دارد که با توجه به جثه او غیرعادی نیست. دستها و گوشهای او نیز بزرگ به نظر میرسند. دستها و پاهای او بلند اما قوی هستند؛ زیرا او عاشق ورزش است.
Mein Freund ist Basketballer. Schon als Kind war er immer größer als alle anderen Kinder in seiner Klasse. ترجمه فارسیدوست من بسکتبالیست است. او حتی در کودکی همیشه از همه بچههای کلاسش بلندتر بود.
Er wurde deshalb sehr oft verspottet und gehänselt und hatte kaum Selbstbewusstsein. Er wusste nicht wohin mit seinen langen Armen und Beinen. ترجمه فارسی به همین دلیل او اغلب مورد تمسخر و تحقیر قرار میگرفت و اعتماد به نفس کمی داشت. نمیدانست با دستها و پاهای درازش چه کند.
Außer im Sportunterricht. Hier war er oftmals Klassenbester. Wo die kleineren Klassenkameraden beim Wettlauf noch schnauften und stöhnten, war er meistens schon im Ziel. ترجمه فارسیبه جز (در) کلاس تربیت بدنی. در اینجا او اغلب در صدر کلاس خود بود. در حالی که همکلاسیهای جوانترش هنوز در طول مسابقه نفس نفس میزدند و ناله میکردند، او معمولاً در خط پایان قرار داشت.
Beim Hochsprung oder Weitsprung war er absolute Spitze. ترجمه فارسی او در پرش ارتفاع و پرش طول (نیز) در صدر بود.
Aber sein Lieblingssport war schon immer Basketball. Ganz leicht und mit nur einem kleinen Sprung kann er den Korb erreichen und zielsicher fast jeden Ball einwerfen. ترجمه فارسیاما ورزش مورد علاقه او همیشه بسکتبال بوده است. او میتواند خیلی راحت و تنها با یک پرش کوچک به سبد برسد و تقریباً هر توپی را با دقت وارد آن کند.
Seine Eltern erkannten, dass ihm der Sport nicht nur Spaß machte, sondern auch die Möglichkeit gab, Selbstvertrauen aufzubauen. ترجمه فارسی پدر و مادرش متوجه شدند که او نه تنها از این ورزش لذت میبرد، بلکه به او این فرصت را دادند که اعتماد به نفس خود را ا(از این طریق) فزایش دهد.
Im Verein mit vielen anderen sehr großen Kindern trainierte er nun viermal die Woche, ging auf eine Sportschule und studierte im Anschluss. ترجمه فارسی او در یک باشگاه با بسیاری از بچههای بسیار قد بلند دیگر، چهار بار در هفته تمرین میکند، به یک مدرسه ورزشی میرود و بعد از آن درس میخواند.
Niemand hänselt ihn nun mehr aufgrund seines Aussehens. Mein Freund ist deswegen mein bester Freund, weil er inzwischen als Basketballtrainer sehr viele andere Kinder davon überzeugt hat, Sport im Verein zu treiben, dort Freunde zu finden und durch ihr Hobby Spaß, Freude und Selbstvertrauen zu finden. دیگر کسی به خاطر قیافهاش او را اذیت نمیکند. دوست من، بهترین دوست من است؛ زیرا به عنوان یک مربی بسکتبال، او اکنون بسیاری از بچههای دیگر را متقاعد کرده است که در یک باشگاه ورزش کنند، در آنجا دوست شوند (دوست پیدا کنند) و از طریق سرگرمی و شادی، اعتماد به نفس پیدا کنند. من او را به خاطر آن تحسین میکنم.
|
۴۱. Freundinnen (دوست دختر)
Ricarda ist 21 Jahre alt und wohnt in Lübeck. Lübeck ist eine sehr schöne Stadt im Norden von Deutschland. Ricarda studiert Medizin an der Universität von Lübeck. Sie hat viele Freunde dort. ترجمه فارسیریکاردا ۲۱ ساله است و در لوبک زندگی میکند. لوبک یک شهر بسیار زیبا در شمال آلمان است. ریکاردا در حال تحصیل در رشته پزشکی در دانشگاه لوبک است. او در آنجا دوستان زیادی دارد.
Ricardas beste Freundin heißt Maike. Maike ist 22 und wohnt nicht in Lübeck. Sie wohnt in Hamburg, aber besucht ihre Freundin oft in Lübeck. ترجمه فارسیبهترین دوست ریکاردا مایک نام دارد. مایک ۲۲ ساله است و در لوبک زندگی نمیکند. او در هامبورگ زندگی میکند، اما اغلب به ملاقات دوستش در لوبک میرود.
Sie treffen sich gerne im Park. Meistens gehen sie dann zusammen Eis essen. Danach gehen sie manchmal noch einkaufen. Ricarda kauft am liebsten neue Schuhe. ترجمه فارسیآنها دوست دارند در پارک ملاقات کنند. آنها معمولا با هم بیرون میروند تا بستنی بخورند. بعد از آن گاهی اوقات به خرید میروند. ریکاردا عاشق خرید کفشهای جدید است.
Maike kauft sich lieber neuen Schmuck. Am Abend gehen sie gern ins Kino. Maike übernachtet dann oft bei Ricarda. ترجمه فارسی مایک ترجیح میدهد زیورآلات جدید بخرد. آنها عصر دوست دارند به سینما بروند. مایک اغلب شب را در (خانه) ریکاردا میگذراند.
|
۴۲. In der Schule (در مدرسه)
Heute ist der erste Schultag. Lena steht mit ihrer Schultüte vor der Schule. Sandra, Susanne und Paul sind auch da. Die Kinder kennen sich aus dem Kindergarten. ترجمه فارسیامروز اولین روز مدرسه است. لنا با کیف مدرسهاش جلوی مدرسه ایستاده است. ساندرا، سوزان و پل نیز آنجا هستند. بچهها از (طریق) مهدکودک همدیگر را میشناسند.
Jetzt gehen sie in die gleiche Klasse. Sie freuen sich schon auf den Unterricht. Lena freut sich besonders auf das Rechnen. Sandra und Susanne aufs Schreiben. Und Paul? Paul sagt, er freut sich besonders auf die Pausen. ترجمه فارسی الان در یک کلاس هستند. آنها در حال حاضر مشتاقانه منتظر درس هستند. لنا به خصوص مشتاقانه منتظر (درس) حساب است. ساندرا و سوزان برای نوشتن (مشتاق هستند) و پل؟ پل میگوید که او مشتاقانه منتظر استراحت است.
In der Klasse lernen sie ihren Lehrer, Herrn Mayer, kennen. Herr Mayer ist noch sehr jung und lustig. In der ersten Stunde lernen die Kinder das ABC-Lied. Alle singen begeistert mit. ترجمه فارسیدر کلاس با معلم خود، آقای مایر، آشنا میشوند. آقای مایر هنوز خیلی جوان و بامزه است. در درس اول بچهها آهنگ ABC را یاد میگیرند. همه با اشتیاق همراه با هم میخوانند.
Danach schreibt der Lehrer die ersten Buchstaben an die Tafel: A wie Affe, B wie Banane. Herr Mayer zeichnet einen Affen dazu, der einen Banane frisst. Die Kinder lachen laut. Dann läutet auch schon die Schulglocke. ترجمه فارسیسپس معلم اولین حروف را روی تخته مینویسد: A برای بوزینه (Affe)، B برای موز (Banane). آقای مایر بوزینهای را در حال خوردن موز میکشد. بچهها با صدای بلند میخندند. سپس زنگ مدرسه به صدا در میآید.
Der erste Tag in der Schule ist vorbei. Vor der Schule warten die Eltern auf die Kinder. Die Kinder erzählen vom ersten Tag. Sie freuen sich schon auf morgen. ترجمه فارسیروز اول مدرسه تمام شد. والدین جلوی مدرسه منتظر بچهها هستند. بچهها در مورد روز اول صحبت میکنند. آنها در حال حاضر مشتاقانه منتظر فردا هستند.
|
متون ساده آلمانی برای سطح مبتدی با موضوع: هنر
۴۳. Die Farben (رنگها)
Farben machen das Leben bunt. Der Regenbogen besteht aus vielen Farben. Obst und Gemüse ist oft sehr farbig. ترجمه فارسیرنگها زندگی را رنگارنگ میکنند. رنگین کمان از رنگهای زیادی تشکیل شده است. میوهها و سبزیجات اغلب بسیار رنگارنگ هستند. و لباسهای ما نیز میتوانند به زیبایی رنگارنگ باشند. رنگ قرمز (یک رنگ) قوی (پررنگ) است. بسیاری از میوهها قرمز هستند؛ به عنوان مثال توت فرنگی یا تمشک.
Es gibt auch rotes Gemüse: Tomaten. Viele Blumen sind rot, zum Beispiel Rosen. ترجمه فارسی سبزیجات قرمز نیز وجود دارد: گوجه فرنگی. بسیاری از گلها قرمز هستند، به عنوان مثال گل رز.
Gelb wie die Sonne sind auch Bananen, Zitronen oder Mais. Blau ist der Himmel bei schönem Wetter oder auch das Meer oder ein See. Es gibt viele verschiedene Arten von blau: helles blau oder dunkles, türkis oder himmelblau. ترجمه فارسیموز، لیمو و ذرت نیز مانند خورشید زرد هستند. وقتی هوا خوب است، آسمان آبی است یا دریا، یا دریاچه. آبی انواع مختلفی دارد: آبی روشن یا تیره، فیروزهای یا آبی آسمانی.
Alle Farben zusammen ergeben schwarz. Schwarz ist die Nacht. Das Gegenteil von schwarz ist weiß. Es gibt weiße Blumen, die Wolken sind weiß. Oder der Schnee. Sehr viel in der Natur ist grün: Blätter, Gras und Bäume. ترجمه فارسیهمه رنگها با هم مشکی را میسازند. شب سیاه است. نقطه مقابل سیاه، سفید است. گلهای سفید وجود دارند، ابرها سفید هستند. یا برف. بسیاری از (بخشهای) طبیعت (به رنگ) سبز است: برگ، علف و درخت.
Die Stämme der Bäume sind meistens braun. Oder auch Kaffee oder gebackenes Brot. ترجمه فارسی تنه درختان بیشتر قهوهای است. یا حتی قهوه یا نان پخته شده.
Es gibt noch sehr viele Farben: Grau sind zum Beispiel Tauben, orange ist der Himmel bei einem Sonnenuntergang. Eine starke Farbe ist pink: sie fällt auf. In der Natur gibt es pinke Blumen oder auch Vögel. ترجمه فارسیهنوز رنگهای زیادی وجود دارد: خاکستری (رنگ) کبوتر است. به عنوان مثال، نارنجی (رنگ) آسمان در (هنگام) غروب خورشید است. بنفش مشابه است (بنفش هم هست)، بسیاری از گلها بنفش یا قرمز مایل به صورتی هستند.
Die edlen Farben sind golden und silber: Wir finden sie bei Edelsteinen und Schmuck. ترجمه فارسیرنگهای نجیب (رنگهای) طلا و نقره هستند: ما آنها را در سنگهای قیمتی و جواهرات میبینیم.
|
۴۴. German Schlager Music (موسیقی پاپ آلمانی)
Deutscher Schlager ist eine Musikrichtung, die in Deutschland jeder kennt. Sie wird oft im Radio und im Fernsehen gespielt und ist bei vielen Menschen sehr beliebt. ترجمه فارسیپاپ آلمانی سبکی از موسیقی است که همه در آلمان آن را میشناسند. اغلب در رادیو و تلویزیون پخش میشود و بین بسیاری از مردم بسیار محبوب است.
Schlagerlieder haben oft Melodien und Texte, welche sehr positiv und fröhlich sind. Sie handeln oft von Liebe, Freundschaft und anderen positiven Seiten des Lebens. ترجمه فارسیآهنگهای پاپ، اغلب ملودیها و اشعاری دارند که بسیار مثبت و شاد هستند. آنها اغلب در مورد عشق، دوستی و سایر جنبههای مثبت زندگی هستند.
Zu den bekanntesten Schlagersängern in Deutschland gehören Helene Fischer, Andrea Berg, Roland Kaiser und Wolfgang Petry. Diese Künstler haben viele bekannte Schlagerhits gesungen. ترجمه فارسیاز معروفترین خوانندگان پاپ در آلمان میتوان به هلن فیشر، آندریا برگ، رولاند قیزر و ولفگانگ پتری اشاره کرد. این هنرمندان آهنگهای معروف بسیاری را خواندهاند.
Schlagermusik ist besonders bei älteren Menschen sehr beliebt. Viele junge Menschen (vor allem in Berlin) finden Schlager ein bisschen peinlich. Doch es gibt natürlich auch junge Leute, die Schlager lieben und den ganzen Tag Schlager hören wollen. ترجمه فارسیموسیقی پاپ به ویژه در میان افراد مسن محبوبیت دارد. بسیاری از جوانان (به ویژه در برلین) آهنگهای شلاگر را کمی پاپ میدانند. اما مطمئناً جوانانی هم هستند که عاشق آهنگها هستند و میخواهند در طول روز به آهنگها گوش دهند.
Obwohl deutsche Schlagermusik oft als kitschig oder oberflächlich bezeichnet wird, spielt sie eine wichtige Rolle in der deutschen Gesellschaft. Hör dir ein Lied von Helene Fischer an, falls du wissen möchtest wie Schlager klingt. ترجمه فارسیاگرچه موسیقی پاپ آلمانی اغلب به عنوان سبک و یا سطحی توصیف میشود؛ اما نقش مهمی در جامعه آلمان ایفا میکند. اگر میخواهید بدانید پاپ چه صدایی دارد (چه نوع موسیقیای است)، به آهنگی از هلن فیشر گوش دهید.
|
۴۵. German Cinema (سینمای آلمان)
Der Neue Deutsche Film war eine wichtige Filmbewegung in Deutschland in den 1960er bis 1980er Jahren. ترجمه فارسیسینمای جدید آلمانی یک جنبش مهم سینمایی در آلمان از دهه ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰ بود. این جنبش از میل به بازتعریف سینمای آلمان و متمایز ساختن خود از فیلمهای قدیمی و سنتی ناشی شد.
Ein wichtiger Aspekt des Neuen Deutschen Films war die Verwendung von realistischen Settings und die Darstellung des täglichen Lebens der Menschen. ترجمه فارسییکی از جنبههای مهم سینمای جدید آلمانی استفاده از محیطهای واقع گرایانه و به تصویر کشیدن زندگی روزمره مردم بود. این فیلمها اغلب به موضوعات اجتماعی و سیاسی میپرداختند و تلاش میکردند تا آگاهی را نسبت به این موضوعات افزایش دهند.
Einige der bekanntesten Regisseure des Neuen Deutschen Films waren Rainer Werner Fassbinder, Werner Herzog und Wim Wenders. ترجمه فارسیبرخی از مشهورترین کارگردانان سینمای جدید آلمان عبارتند از راینر ورنر فاسبیندر، ورنر هرتزوگ و ویم وندرس. آن ها فیلم هایی چون «ازدواج ماریا براون»، «آگویر، خشم خدا» و «پاریس، تگزاس» را خلق کردند.
Der Neue Deutsche Film war ein wichtiger Schritt in der Geschichte des deutschen Kinos und hat viele neue Talente hervorgebracht. Die Bewegung hatte einen großen Einfluss auf das deutsche Kino und hat es zu einem wichtigen Teil der Filmindustrie gemacht. ترجمه فارسیسینمای جدید آلمانی گام مهمی در تاریخ سینمای آلمان بود و استعدادهای جدید بسیاری را پدید آورد. این جنبش تأثیر زیادی بر سینمای آلمان گذاشت و آن را به بخش مهمی از صنعت فیلم تبدیل کرد.
|
متون ساده آلمانی برای سطح مبتدی با موضوع: خرید و مهمانی
۴۶. Einkauf im Supermarkt (خرید در سوپرمارکت)
Ich gehe mit meinem Bruder in den Supermarkt. Damit wir nichts vergessen, haben wir alles aufgeschrieben. Wir brauchen zwanzig verschiedene Sachen. ترجمه فارسیمن با برادرم به سوپرمارکت میرویم. برای اینکه چیزی را فراموش نکنیم همه چیز را یادداشت کردیم. ما به بیست چیز مختلف نیاز داریم.
In den Einkaufswagen stellen wir eine Kiste Mineralwasser. In der Kiste sind zwölf Flaschen. Eine große Packung Nudeln, zwei Kilo Zucker und drei Kilo Mehl brauchen wir auch. ترجمه فارسییک جعبه آب معدنی داخل سبد خرید میگذاریم. دوازده بطری در (هر) جعبه وجود دارد. همچنین به یک بسته بزرگ ماکارونی، دو کیلو شکر و سه کیلو آرد نیاز داریم.
Es kommen vier Erwachsene und zwei Kinder zu Besuch. Dann sind wir zehn Personen beim Essen. Wir müssen viel einkaufen und viel kochen. ترجمه فارسیچهار بزرگسال و دو کودک برای ملاقات (مهمانی) میآیند. بعد از آن (برای) شام ده نفر هستیم. باید زیاد خرید کنیم و زیاد آشپزی کنیم.
Alle essen gerne Kartoffeln. Wir brauchen vier Kilogramm davon. Sechs Flaschen Bier brauchen wir auch. Weil Besuch kommt, kaufen wir Saft für die Kinder. ترجمه فارسی همه دوست دارند سیب زمینی بخورند. ما به چهار کیلوگرم از آن نیاز داریم. ما همچنین به شش بطری آبجو نیاز داریم. چون مهمانها میآیند، برای بچهها آب میوه میخریم.
Fünf Packungen Apfelsaft sind im Angebot und kosten nur vier Euro. Es gibt Würstchen. Davon kaufen wir achtzehn Stück. Wir brauchen auch Obst. In einer Tüte sind sieben kleine Äpfel verpackt. ترجمه فارسیپنج بسته آب سیب وجود دارد و فقط چهار یورو قیمت دارد. سوسیس وجود دارد. ما هجده عدد از آنها را میخریم. به میوه هم نیاز داریم. هفت سیب کوچک در یک کیسه بسته بندی شده است.
Die Äpfel wiegen zwei Kilo. Wir backen daheim Apfelkuchen. Daraus werden 25 Portionen. Die Gäste kommen um acht Uhr. Da muss das Essen fertig sein. Wir feiern Geburtstag. Mutter ist 38 Jahre alt, Großmutter wird 65 Jahre. ترجمه فارسی وزن سیبها دو کیلو است. پای سیب را در خانه میپزیم. این ۲۵ وعده غذایی میشود. مهمانها ساعت هشت میآیند. تا آن زمان غذا باید آماده باشد. ما در حال (برگزاری) جشن تولد هستیم. مادر ۳۸ ساله، مادربزرگ ۶۵ ساله است.
Der Einkauf kostet nicht ganz 60 Euro. An der Kasse bezahlen wir mit einem 100 Euro-Schein. Die Kassierin gibt zwei 20 Euro-Scheine und einige Münzen zurück. ترجمه فارسیهزینه خرید کمتر از ۶۰ یورو میشود. در (هنگام) پرداخت، با اسکناس ۱۰۰ یورویی پرداخت میکنیم. صندوقدار دو اسکناس ۲۰ یورویی و چند سکه را پس میدهد.
|
۴۷. Lebensmittel einkaufen (خرید مواد غذایی)
Oscar geht einkaufen in einen großen Supermarkt. Seine Einkaufsliste ist lang, er kauft für das ganze Wochenende ein. ترجمه فارسیاسکار به خرید در یک سوپرمارکت بزرگ میرود. لیست خرید او طولانی است، او برای تمام آخر هفته خرید میکند.
Außerdem kommen Gäste, für die er kochen wird. Beim Obstregal kauft er verschiedene Früchte: Äpfel, Bananen, Erdbeeren und Kirschen wird er für den Nachtisch verwenden, es gibt Obstsalat. Die Trauben verwendet er für die Vorspeise. ترجمه فارسی مهمانانی هم میآیند که برایشان غذا درست میکند. او میوههای مختلفی را از قفسه میوه میخرد: از سیب، موز، توت فرنگی و گیلاس برای دسر استفاده میکند و سالاد میوه نیز وجود دارد. او از انگور برای پیش غذا استفاده میکند.
Er möchte gerne kleine Spieße mit Käse und Trauben anbieten. ترجمه فارسی او دوست دارد سیخهای کوچک با پنیر و انگور آماده کند.
Mit dem Gemüse kocht er eine Suppe. Dafür braucht er ein Kilo Karotten, einige große Kartoffeln, ein halbes Kilo Zwiebeln und verschiedene Pilze. Er findet Champignons und getrocknete Steinpilze. ترجمه فارسیبا سبزیجات سوپ درست میکند. برای این کار به یک کیلو هویج، چند سیب زمینی درشت، نیم کیلو پیاز و انواع قارچ نیاز دارد. او قارچها و قارچهای پورسینی خشک شده را پیدا میکند.
Diese eignen sich sehr gut für eine Suppe. Außerdem nimmt er grünen Salat und Tomaten mit für die zweite Vorspeise. ترجمه فارسیاینها برای سوپ بسیار مناسب هستند. او همچنین برای شروع (درست کردن وعده) دوم کاهو سبز و گوجه فرنگی میخرد.
Im ersten Kühlregal gibt es eine große Auswahl an Fleisch und Fisch. Oscar entscheidet sich für ein Huhn. Er kauft zusätzlich noch eine Packung Reis als Beilage zum Fleisch. Damit hat er bereits alles, was er für das Essen braucht. ترجمه فارسیاولین قفسه یخچال دارای گزینههای زیادی از گوشت و ماهی است. اسکار یک مرغ را انتخاب میکند. یک بسته برنج هم برای کنار گوشت میخرد. این بدان معناست که او تمام چیزهای مورد نیاز خود برای شام را دارد.
Er nimmt aber einiges mit, das ihm zu Hause fehlt: einen großen Laib Brot, ein halbes Kilo Salz, ein Kilo Mehl und zwei Kilo Zucker findet er neben dem Kühlregal. ترجمه فارسیاما چند چیز را با خود میبرد که دلشان برای خانه (فرشگاه) تنگ میشود: کنار قفسه یخچال یک نان بزرگ، نیم کیلو نمک، یک کیلو آرد و دو کیلو شکر پیدا میکند.
Dort nimmt er auch eine Flasche Milch mit. Was ihm jetzt noch fehlt: Käse und zehn Eier. Die findet er auch im Kühlregal um die Ecke. ترجمه فارسی یک بطری شیر هم (از) آنجا میبرد. چیزی که او اکنون هنوز نیاز دارد: پنیر و ده تخم مرغ. او میتواند آنها را در بخش گوشهای یخچال پیدا کند.
|
۴۸. Einkaufen im Supermarkt (خرید در سوپرمارکت)
Frau Meier geht heute in den Supermarkt. Ihr Mann ist nicht zu Hause und sie nimmt den Bus. An der Haltestelle trifft sie ihre Freundin Frau Schmidt. Frau Schmidt will auch in den Supermarkt. ترجمه فارسیخانم مایر امروز به سوپرمارکت میرود. شوهرش در خانه نیست و او سوار اتوبوس میشود. در ایستگاه با دوستش خانم اشمیت ملاقات میکند. خانم اشمیت هم میخواهد به سوپرمارکت برود.
Frau Müller: “Das ist super! Dann fahren wir zusammen!”. ترجمه فارسیخانم مولر: «این عالی است! پس با هم میرویم!» خانم اشمیت: «بله، ما خرید میکنیم. بعد قهوه مینوشیم و کیک میخوریم. در کافه کنار سوپرمارکت کیکهای خیلی خوبی وجود دارد.» خانم مایر: «فکر خوبی است!»
Frau Meier und Frau Schmidt gehen zusammen in den Supermarkt. ترجمه فارسیخانم مایر و خانم اشمیت با هم به سوپرمارکت میروند.
Frau Meier: “Ich brauche Tomaten. Mein Mann will Salat essen. Ich nehme zehn Tomaten.” ترجمه فارسیخانم مایر: «من به گوجه فرنگی نیاز دارم. شوهرم میخواهد سالاد بخورد. من ده گوجه فرنگی خواهم خرید.» خانم اشمیت: «گوجه فرنگی خوب است. من پنج عدد گوجه فرنگی میخرم. کاهو هم هست.»
Frau Meier nimmt keinen Kopfsalat. Sie nimmt aber zwei Gurken. Frau Meier kauft auch ein Kilo Zwiebeln. Frau Schmidt will Brot kaufen. ترجمه فارسیخانم مایر کاهو نمیخورد؛ اما او دو تا خیار میخرد. خانم مایر هم یک کیلو پیاز میخرد. خانم اشمیت میخواهد نان بخرد.
Frau Meier: “Das Brot ist nicht schön. Ich kaufe Brot in der Bäckerei. Aber die Schokolade hier ist gut. Sie kostet nur 50 Cent. Ich nehme drei Tafeln Schokolade.” ترجمه فارسیخانم مایر: «نان (سوپرمارکت) خوب نیست. من از نانوایی نان میخرم. اما شکلات اینجا (سوپرمارکت) خوب است. فقط ۵۰ سنت قیمت دارد. من سه تخته شکلات برمیدارم.» خانم اشمیت: «یک پیشنهاد ویژه دیگر وجود دارد. آب معدنی و آب پرتقال (نیز) ارزان هستند.» خانم مایر: «من در خانه آب پرتقال دارم. اما من به پنج بطری آب معدنی نیاز دارم.»
Frau Schmidt kauft nur drei Flaschen Mineralwasser. Frau Meier und Frau Schmidt gehen an die Kasse. Dann gehen sie ins Café. Frau Schmidt trinkt eine Tasse Tee. Frau Meier mag lieber Kaffee. Sie bestellen zwei Stücke Schokoladenkuchen. Sie fahren mit dem Bus nach Hause. ترجمه فارسیخانم اشمیت فقط سه بطری آب معدنی میخرد. خانم مایر و خانم اشمیت به صندوق میروند. سپس به کافه میروند. خانم اشمیت یک فنجان چای مینوشد. خانم مایر قهوه را ترجیح میدهد. آنها دو تکه کیک شکلاتی سفارش میدهند. با اتوبوس به خانه میروند.
|
۴۹. Einkaufen gehen (خرید رفتن)
Heute ist Freitag. Wir haben heute Morgen in unseren Kühlschrank geschaut und gesehen, dass er leer ist. Da wir am Wochenende viele von unseren Freunden zu einer Party eingeladen haben, müssen wir nun einen Großeinkauf machen. ترجمه فارسیامروز جمعه است. امروز صبح داخل یخچالمان را نگاه کردیم و دیدیم که خالی است. از آنجایی که ما بسیاری از دوستان خود را در آخر هفته به یک مهمانی دعوت کردهایم، اکنون باید خرید عمدهای انجام دهیم.
Unsere Freunde sind sehr unterschiedlich, einige möchten gerne alkoholische Getränke, andere lieber nur Saft oder Wasser. Also müssen wir viele verschiedene Sachen einkaufen. Wir haben entschieden, einige Salate zu machen, sodass wir nun viel Obst und Gemüse kaufen. ترجمه فارسیدوستان ما بسیار متفاوت هستند، برخی نوشیدنیهای الکلی را دوست دارند، برخی دیگر فقط آب را ترجیح میدهند. بنابراین ما باید چیزهای مختلف زیادی بخریم. تصمیم گرفتیم چند سالاد درست کنیم، بنابراین اکنون میوه و سبزیجات زیادی میخریم.
Wenn das Wetter schön ist, könnten wir auch einen Grill auf den Balkon stellen. Das bedeutet, wir müssen auch Würstchen und ein bisschen Fleisch kaufen, damit alle Gäste zufrieden sind. Wir hoffen, dass es ein schönes Fest wird. ترجمه فارسیاگر هوا خوب باشد، میتوانیم یک کبابپز هم در بالکن بگذاریم. یعنی باید سوسیس و کالباس و مقداری گوشت هم بخریم تا همه مهمانها را راضی نگه داریم. امیدواریم جشن خوبی باشد.
|
۵۰. Meine Geburtstagsfeier (جشن تولد من)
Heute ist der 30. Juli. Übermorgen habe ich meinen zwanzigsten Geburtstag und ich habe eine große Party geplant. Zu meiner Feier habe ich zwanzig Leute eingeladen, für die ich kochen werde. ترجمه فارسیامروز ۳۰ جولای است. پس فردا بیستمین سالگرد تولد من است و (برای) یک مهمانی بزرگ برنامه ریزی کردهام. من بیست نفر را به جشنم دعوت کردهام و برایشان آشپزی میکنم.
Als ich heute in den Kühlschrank sah, stellte ich aber fest, dass er schon fast leer ist. Ich muss jetzt einen Großeinkauf machen: Meine Freunde mögen ganz unterschiedliche Sachen, daher ist die Einkaufsliste sehr lang. ترجمه فارسی امروز وقتی به یخچال نگاه کردم متوجه شدم که تقریبا خالی است. اکنون باید یک خرید بزرگ انجام دهم: دوستان من چیزهای بسیار متفاوتی را دوست دارند، بنابراین لیست خرید بسیار طولانی است.
Viele von ihnen trinken gerne alkoholische Getränke wie Bier und Wein. Für andere kaufe ich Wasser und Fruchtsaft ein. ترجمه فارسیبسیاری از آنها از نوشیدن مشروبات الکلی مانند آبجو و شراب لذت میبرند. من برای بقیهآب و آبمیوه میخرم.
Wenn wir grillen, muss ich auch aufpassen, dass meine vegetarischen Freunden etwas Gutes zu essen bekommen. Für sie werde ich einen guten Salat vorbereiten und Käse zum Grillen kaufen. Die anderen Freunde essen gerne Würstchen und Steaks. ترجمه فارسی وقتی کباب درست میکنیم، باید مطمئن شوم که دوستان گیاهخوارم چیز مناسبی برای خوردن دارند. یک سالاد خوب برایشان تهیه میکنم و برای کباب کردن پنیر (نیز) میخرم. دوستان دیگر دوست دارند سوسیس و استیک بخورند.
Wenn die Sonne scheint, können wir bis spät in die Nacht im Garten sitzen und uns gut unterhalten. ترجمه فارسیوقتی آفتاب میتابد، میتوانیم در باغ بنشینیم و تا پاسی از شب خوش بگذرانیم.
Ich freue mich schon auf das Fest und ich hoffe, dass es meinen Freunden auch viel Spaß machen wird. ترجمه فارسی من بیصبرانه منتظر جشن هستم و امیدوارم دوستانم هم خیلی لذت ببرند.
|
شیوه یادگیری زبان آلمانی با کمک متون
در یادگیری زبان آلمانی با کمک متون، انتخاب شیوه صحیح ایفای نقش بسیار حیاتی دارد. اینجا چگونگی استفاده از متون برای بهبود زبان آلمانی را بررسی خواهیم کرد.
برای شروع، مهم است که ابزارها و تکنیکهای مناسبی را برای یادگیری زبان آلمانی با متون در اختیار داشته باشیم.
۱. انتخاب متون ساده
انتخاب متونی با ساختار ساده و کلمات پرکاربرد برای شروع یادگیری.
اگر زبان آموزی مبتدی زبان آلمانی هستید، این احتمال وجود دارد که گاهی سختی زبان آلمانی شما را از ادامه راه بازدارد. به همین خاطر پیشنهاد ما به دوستان مبتدی این است که یادگیری زبان آلمانی را تنها آغاز نکنید. وجود یک همراه همه چیز را تغییر خواهد داد. شما میتوانید با ثبتنام در کلاس آنلاین زبان آلمانی در هایتاکی بر تمامی سختیهای این زبان غلبه کنید. |
۲. مطالعه فعال
فعالیتهای مطالعهای همچون خواندن متون، داستانها و مقالات به ترتیب افزایش دایره لغات.
مقالات مرتبط:
۳. مکالمه تلفنی
مکالمه تلفنی با دوستان یا افرادی که زبان آلمانی صحبت میکنند، برای تقویت مهارتهای مکالمه.
بیشتر بدانید: تکنیکهای ساده و کاربردی به راحتی به زبان آلمانی حرف بزنید
۴. استفاده از منابع چندرسانهای
استفاده از فیلمهای آلمانی، سریالهای آلمانی، موسیقیهای آلمانی و منابع دیگر برای بهبود شناخت شنیداری و گسترش دایره واژگان.
۵. پرسش و پاسخ متون
تفکر و پرسش درباره محتوای مطالب و تبادل نظر برای بهبود مهارتهای درک مطلب.
۶. ساختن دفتر یاداشت
نوشتن جملات یا خلاصهای از مطالب مطالعه شده به منظور تقویت مهارت نوشتاری.
سخن پایانی
در سفر یادگیری زبان آلمانی، با استفاده از متون، به دنیای جذابی وارد شدید. امیدواریم این تجربه، پلی برای دستیابی به اهداف شخصی و حرفهای شما باشد. با اطمینان و اشتیاق این مسیر را ادامه دهید. موفقیت شما در هر کلمه و جمله جدید پنهان شده است. به پیشرفت خود ایمان داشته باشید!
منابع: